کدام بحران!؟
مقامات از کلمه “بحران” بدشان میآید/
اصلا میدانید بحران چیست؟
همینکه اصلا ندانید بحران چیست!
و ندانید در وسط بحرانید.
سه هفته است اینترنت کشور قطع است، اینترنت یک بازی نیست/ این یعنی بحران!/
رحیم قمیشی
خیلی سال پیش برای مدتی به عنوان مشاور به دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام دعوت شده بودم.
احساس میکردم نظام واقعا در صدد است از فکرها و اندیشههای مختلف استفاده کند تا بحرانهای درگیر و یا پیشِ رو را برطرف کند. اما با اولین تحلیلی که آماده کردم فهمیدم چقدر اشتباه کرده بودم.
تیتر پژوهشم چیزی شبیه این بود؛ “چگونه بحرانها را برطرف کنیم”.
همینکه آقای رضایی دبیر مجمع تیتر را دید خواهش کرد عنوان آن را تغییر دهم!
با تعجب پرسیدم چرا.
پاسخ داد مقامات از کلمه “بحران” بدشان میآید.
و راست میگفت. آنها اصلا بحرانی را قبول نداشتند. همه چیز گل و بلبل بود.
و آنکه باور نکند بحرانها را
باید منتظر سیلاب باشد!
این رسم تاریخ است.
چون آن تحقیق را دیگر هرگز به مجمع ندادم، خواستم فقط در چند سطر کوتاه بگویم بحران چیست.
آقایان مقامات!
اسمش را نگذازید بحران، که بدتان میآید!
اما سه هفته است اینترنت کشور قطع است، اینترنت یک بازی نیست، کلی تشخیصهای پزشکی، کلی تبادلات علمی، کلی امور اقتصادی، کلی امور آموزشی، همه ارتباطهای اجتماعی مردم، با همین اینترنت انجام میشود.
این یعنی بحران!
۲۰ روز است سال تحصیلی دانشجویان شروع شده، نه دخترم که در دانشگاه تهران است، نه پسرم در دانشگاه تربیت مدرس، هیچکدام هنوز استادهایشان را حضوری ندیدهاند.
گفتهاند آموزش مجازی، با کدام اینترنت؟
این بحران است، هر چقدر هم انکارش کنید.
قول دادهاند بزودی صدها دانشجوی بازداشتی را آزاد میکنند، از بازداشتگاههای غیر رسمی. هر روز از دخترم میپرسم از همکلاسی نخبهتان خبری شد؟ با بغض میگوید نه!
این اسمش بحران است.
آقایان مسئولان غیرپاسخگو!
سالهاست عدهای بیگناه را به حبس و حصر بردهاید و خودتان را به بیخیالی زدهاید، این یعنی بحران.
عدهای به خیابان آمده خواستهشان را فریاد میکنند و شما پنبه در گوشتان کردهاید. این یعنی بحران.
آقایان!
فکر میکنید تحولات در مصر و تونس با به صحنه آمدن چند درصد از مردم رقم خورد؟ شاید دو یا سه درصد مردم!
اما ۹۰ درصد دیگرِ جامعه بدشان نمیآمد از آنها! نه آنکه خطر کنند و با آنها عملا همراهی کنند، تنها دل پُری از وضعیت کشور داشتند و حاضران در صحنه را دوست داشتند. همین.
آنها که ندانند تنها مخالفت عملی دو درصد از جامعه برای از هم پاشیدن حاکمیت کافیست، یقینا در بحران بسر میبرند.
بحران یعنی نسل جدید اصلا به سخنانت گوش ندهد.
بحران یعنی اینکه بیش از پنج میلیون ایرانی از کشور مهاجرت کرده باشند و بیست تا سی میلیون دیگر آماده مهاجرت باشند.
بحران یعنی وقتی شعاری در خیابان مینویسند تنها ماموران حکومتی باید پاکش کنند، هیچ رهگذری این کار را نمیکند، هیچ رهگذری دوستتان ندارد!
حاضر نیست مجانی به شما خدمت کند.
آقایان مقامات!
بحران یعنی بسیاری معلمان دلشان به تدریس نمیرود، بسیاری کارگران دلشان به کار، بسیار کشاورزان دلشان به کشاورزی، بحران خرج و دخلها هیچ تناسبی با هم ندارند.
بحران یعنی پشت سر هم پول چاپ کنید به گمان اینکه هیچکس نمیفهمد پولمان دیگر ارزش کاغذش را هم ندارد.
بحران یعنی حاکمیت یک طبقه شده، مردم عادی یک طبقه فرودست پنداشته، جوانها و نوجوانها، کاملا جدا. کاملا بیاعتقاد به ارزشهای حاکمیت.
بحران یعنی قدرت خانمها را نشناسید
یعنی ندانید نوجوانها و جوانها چه میخواهند.
بحران یعنی ندانید در جامعه چه میگذرد.
بحران یعنی تصور کنید دستی از آسمان خواهد آمد و همه چیز را حل خواهد کرد!
آقایان!
هنوز نفهمیدهاید جامعه در بحران است؟
هنوز از کلمه بحران بدتان میآید؟
هنوز هر کس گفت چه کنیم از بحران خارج شویم میگویید برود گم شود!؟
هنوز عینکتان را جابهجا میکنید و میپرسید “کدام بحران؟”
همه چیز خوب و خوش است…
اصلا میدانید بحران چیست؟
همینکه اصلا ندانید بحران چیست!
و ندانید در وسط بحرانید.
هر چقدر هم خودتان را به بیراهه بزنید.
و تظاهر کنید دست غیبی پشت سرتان است!
به نقل از: صفحه شخصی نویسنده