تجربهی چهل سال زندگی در این جامعه به من میگوید بالاتر از سیاهی هم رنگهای بسیار هست/
چرا در انتخابات پیش رو شرکت میکنم و به مسعود پزشکیان رأی میدهم؟
امیرحسین خداپرست (پژوهشگر و مترجم فلسفه)
۱. دختری چهارسالوهشتماهه دارم. خوش ندارم چهار سال یا هشت سال آیندهی زندگی او، یعنی کل دوران کودکی و آغاز نوجوانیش، در دوران ریاست جمهوری فرومایهها طی شود. با همهی تعارضها و تنشهایی که ممکن است ریاست جمهوری کسی مانند پزشکیان به همراه آورد، دولت او را بر دولت خشکمغزها، بیشرمها و مافیاپرورها ترجیح میدهم. خوش ندارم دخترم وطنش را با چنین رییسجمهورهایی بشناسد و از کودکی درگیر ناکارآمدی، فقر، فساد و فلاکتی باشد که نتیجهی مستقیم یا غیرمستقیم سیاستهای آنها است. به خودم نگاه میکنم و میبینم روزهای زندگیم در دولت خاتمی و روحانی، هرچه بود، بهتر از روزهای زندگیم در دولت معجزهی هزارهی سوم و دولت تراز اخیر بود.
۲. میپذیرم که در اینجا رییسجمهور آنقدر آزادی عمل ندارد که بتواند سیاستهای بنیادین نادرست حاکمیت را تغییر دهد یا با آنها مقابله کند. خاتمی، با آن پشتوانهی گستردهی مدنی، و روحانی، با آن سابقهی حضور در مناصب قدرت، نتوانستند در مصاف با بخشهای غیرانتخابی کاری از پیش ببرند و شاید این پیشاپیش نشان دهد که جایگاه پزشکیان کجاست.
با این حال، به سه سال گذشته نگاه میکنم و میبینم نه در خواستههای بنیادین بلکه در همین زندگی روزمره تا چه حد پریشاناحوالتر شدهایم: به دوستان و آشنایانم فکر میکنم که استادان برجستهی دانشگاه بودند و با ظاهرسازیهای قانونی به چشمبههمزدنی اخراج و بیکار شدند و کسانی بدون ذرهای شایستگی، با سرمایهی مجیزگویی و سرسپردگی، جایشان را گرفتند؛ به آموزشوپرورش فکر میکنم که چگونه در آن با انواع و اقسام مداخلههای ایدئولوژیک و امنیتی در قالب نوع آموزشها، برنامهها، مربیان بهاصطلاح پرورشی و کتابهای درسی نفس معلمان و دانشآموزان بند آمده است؛
در کوچه و خیابان به مردم نگاه میکنم که دستاوردهای سه سال گذشته و توفیقات حاکمان در خدمترسانی و دور زدن تحریمها و دلارزدایی برای آنان جز فقر بیشتر به بار نیاورده است؛ به بیمارانی فکر میکنم که میان توصیهی پزشک به مصرف داروی خارجی و ادعای خودکفا شدن در تولید دارو برای بیماریهای خاص سرگرداناند و برای تهیهی داروهای گران و نایاب به مخمصه افتادهاند؛
به زنان فکر میکنم که باری، لابد به اندازهی مردها انساناند ولی مردها، مردهایی با عقایدی خاص، باید برای نوع لباسشان در جامعه تصمیم بگیرند و هر بار برای بیرون آمدن از خانه باید به خود بلرزند که آیا میتوانند سالم به خانه برگردند یا اسیر نورافکنها میشوند؛ به محیط زیست فاجعهزدهی ایران فکر میکنم که فضای زندگی ما است ولی به بهانهی رشد و توسعهای که ما اثری از آن بر زندگی خود ندیدهایم، لگدمال میشود و عناصر اولیهی حیات انسان و حیوان و گیاه، آب و خاک و هوا، را از دسترس ما دورتر و دورتر میکند. به وضع اسفبار اینترنت فکر میکنم که تنها راه ارتباطی ما با دنیای آزاد است اما با وعدهی دلنشین توسعهی آن، عملاً پروژهی محدود کردن و بدل کردنش به شبکهای داخلی در ایران را اجرا و تکمیل خواهند کرد.
بله، من در حال زندگی کردن در این جامعه هستم. کسی که در خارج از ایران زندگی میکند یا به اقتضای حرفه یا ثروتش با دولت یا امور دولتی کاری ندارد و چندان دلمشغول این مشکلات نیست میتواند به گونهای دیگر تصمیم بگیرد یا خواستههای بزرگتری داشته باشد ولی من روزانه با این مسائل خُرد درگیرم و مثلاً برایم فرق میکند که دوستم بتواند ادامهی تحصیل دهد یا از تحصیل منع شود، آن دوست خوشفکر و توانای دیگرم بتواند شغل دانشگاهیش را حفظ کند و الهامبخش کسانی مثل دختر من باشد یا از دانشگاه اخراجش کنند و آدمهایی که در کوچه و خیابان میبینم بتوانند حداقلی از امکانات لازم برای زندگی شرافتمندانه را در اختیار داشته باشند یا دستشان خالی باشد گرچه حاکمان لاف بیاثر بودن تحریمها را بزنند.
تجربهی چهل سال زندگی در این جامعه به من میگوید بالاتر از سیاهی هم رنگهای بسیار هست و از این بدتر هم میشود و خشکمغزها و بیشرمها و مافیاپرورها سیاهیها و تباهیهایی را نشانمان خواهند داد که سال به سال بگوییم دریغ از پارسال.
۳. از سن من گذشته است که تصور کنم با رأی ندادن میتوانم حاکمیت را به پذیرش تغییر یا توجه به خواست عمومی وادارم یا جهانیان را به توجه به آنچه در ایران میگذرد یا مداخله در آن برانگیزم. همین چند هفتهی پیش کسانی به نمایندگی از مردم تهران به مجلس راه یافتند که کمتر از هشت درصد آراء مردم تهران را با خود داشتند. یعنی بیش از ۹۰ درصد مردم به آن مسمی به انتخابات نه گفتند ولی وزیر کشور باز هم آن را حماسه خواند و حالا همینها برای من و امثال من تصمیم میگیرند. خلق حماسه برای اینان نیازمند رأی ما نیست؛ پیشایش مقدر شده است.
برای جهانیان هم کوچکترین اهمیتی ندارد که طرف مذاکرهشان چه مقدار مشروعیت داخلی دارد. آنها، مثل هر آدم عاقل دیگری، منافع خودشان را میسنجند، نه رضایت و حمایت من و شما را از طرف مذاکره. نگاهی به تجربههای جهانی کافی است اما تجربهی اخیر در تبادل زندانیان بین ایران و سوئد و مذاکرات پشتپرده هم گواه دیگری است. رأی ندادن البته در مواقعی میتواند کارکرد اعتراضی محدودی داشته باشد ولی گمان نمیکنم بتواند در غیاب دیگر عوامل تأثیرگذار، محور مبارزهی سیاسی باشد.
۴. روشن است که مسعود پزشکیان حتی کف مطالبات مرا بیان نمیکند. در همین ایران پس از انقلاب رییسجمهور محبوب من کسی مثل عزتالله سحابی بود که دخترش را هم با او زیر خاک کردند. با این حال، امکان دیگری ندارم. سرنوشت وطنم را به دست خشکمغزها و بیشرمها و مافیاپرورها بدهم تا خاکش را به توبره بکشند بدین امید که روزی معجزهای رخ دهد و روزگار زندگی و آزادی سربرسد یا به همین امکانهای کوچک برای بدتر نشدن، برای بدبختتر نشدن، اکتفا کنم؟
من دومی را انتخاب میکنم. نه چون خونهای ریختهشده را فراموش کردهام، نه چون محصوران و محبوسان را عزیز نمیدارم، نه چون اصلاحطلبی و روزنهگشایی را کسبوکارم کردهام؛ چون به نظرم، این سخن کارل پوپر لااقل در مورد جامعهی ما درست است که به جای وعدهی بهشت دادن، بهتر است بکوشیم بدبختی را به حداقل برسانیم. من به مسعود پزشکیان رأی میدهم تا کمکی کنم به کم کردن از بدبختیها.