قرائت حاکم بر جامعه افغان، اسلام سنتی است/نوگرایی ایرانی با نوگرایی افغان تفاوت دارد/واپسگرایان در مقابل نسل نو اندیش دوام نمیآورند/
مصاحبه اختصاصی کانون وحدت دانشگاه تهران با دکتر عباس (حنیف) نعیمی جورشری درباره تحولات افغانستان، طالبان، ایران، ترکیه، اسلام، مدرنیسم
نوگرایی ایرانی با نوگرایی افغان تفاوت دارد.
عباس(حنیف) نعیمی جورشری(متولد ۱۳۶۲، رشت) جامعهشناس و مدرس دانشگاه است. وی دارای دکتری جامعهشناسی است. دکتر نعیمی دارای تألیفاتی از جمله کتاب “اصلاحطلبی ناکام” است که برای این اثر عنوان مؤلف برتر ایران در جشنواره معلمان مؤلف سراسر کشور را کسب نمودند.
*نشریه وحدت با توجه به حوادث اخیر در افغانستان و قدرتگیری مجدد گروه طالبان در این کشور، مصاحبهای اختصاصی از بُعد جامعهشناسی سیاسی و بررسیای تطبیقی دربارهی افغانستان با دکتر نعیمی جورشری داشته است. توجه شما را به این مصاحبه جلب مینماییم.
دلایل و زمینههای جامعهشناختی بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان پس از بیست سال را چگونه ارزیابی میکنید؟
قرائت حاکم بر جامعه افغان، اسلام سنتی است.
دکتر نعیمی: برای پاسخ گفتن به این پرسش و پرسشهایی از این دست ابتدا بایستی ماتریسی دقیق از جو اجتماعی-سیاسی افغانستان ترسیم نمود. افغانستان به لحاظ اجتماعی کشوری غیرمتمرکز است که از اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ایماق، ترکمن، بلوچ و… ساخت یافته است.
این اقوام را به ترتیب سهم جمعیتی عرض نمودم. اینجامعه از سنخ «جوامع قبیلهای» است که ذیل کلیتی واحد به نام افغان انسجام یافته است. مناسبات آنها بیش از آنکه مبتنی بر جهان جدید و عقل مدرن باشد، از آداب، ارزشها و مناسک طایفهای تأثیر میپذیرد. اگر با استاندارد جامعهشناسی سیاسی به این پدیدهنگاه شود میتوان دید که مناسبات سیاسی نیز از همین ساختار اجتماعی متأثر است. این «ساختار قومی-قبیلهای» نخستینمؤلفهماتریس مذکور است که نوعی «واگرایی اجتماعی» ایجاد می نماید. توجه به این واگرایی برای بحث ما مهم است خاصه آنجا که به تبیین تنش های داخلی را پرداخته می شود.
در کنار این مشخصه، مؤلفه «ساختار دینی» وجود دارد. افغانها عموماً مسلمان هستند. از آنجا که ادیان تأویل پذیرند و ما با یک قرائت واحد مواجه نیستیم، «مسلمان بودن» تعبیر دقیقی برای چیستی و چگونگی «ذهنیت-عینیت» افراد نیست. چنانکه نه اسلام بلکه «اسلامها» در جهان اجتماعیوجود دارد، چنان که مسیحیتها و یهودیتها و … . بنابراین باید در چیستی اسلام مستتر در فرهنگ افغانها تأمل نمود.
قرائت حاکم بر جامعه افغان، اسلام سنتی است. این قرائت متمایز از بنیادگرایی است. اسلام سنتی در همآمیخته با خصایل عرفی است که در افغانستان با مردسالاری و پیرسالاری قابل شناسایی است. این نگرش دینی با قرائت مدنی اسلام یا آنچه نواندیشی دینی نامیده میشود متفاوت است.
حین اینکه در صدد احیای امارت صدراسلام و حکومت اسلامی نیست یعنی خصایص بنیادگرایانه، در پی سکولاریسم هم نیست و دین چنان امر اجتماعی جاری است. این دین سنتی بر باورهای نسلهای پیشین قرار دارد و امر فرهنگی را ذیل آن فهم، صحیح میداند. طبعاً این فهم با فهم مدنی و مدرن تمایزات اساسی خواهد داشت خاصه در حقوق بشر، حقوق اقلیتها، حقوق زنان و … . بنابراین در تبیین دومین مؤلفه از ماتریس افغانها میتوان از دین سنتی به مثابهی امر غالب بر جامعه نام برد.
مشخصه سیاسی را میتوان به عنوان مؤلفه سوم ماتریس مذکور لحاظ نمود. ساختار افغانستان معاصر با عبدالرحمن خان قابل شناسایی است که «امیر آهنین» خوانده میشد. او تحتالحمایه انگلستان به سرکوب شدید قدرتهای محلی پرداخت و ساختار سیاسی یک دستی را رقم زد. حبیبالله خان فرزند او در جنگ جهانی اول به سمت آلمانها گرایش یافت و از انگلیس فاصله گرفت. همزمان جنبش مشروطهخواهی افغانها با شعار بیطرفی در جنگ، اعلام موجودیت نمود و نهایتاً حبیب توسط آنها کشته شد و فرزندش امانالله خان به شاهی رسید.
او از حامیان اصلی نیروهای محور بود. افغانستان در ۱۹۱۹ پس از جنگ سوم با انگلیس و امضای معاهده راولپندی، استقلال خود را از آن کشور ایفا نمود. واژه افغانستان در قانون ۱۳۰۲ش مصوب شد. این آغاز تاریخ افغانستان مستقل و جدید است. در «دوره امانی» توافقنامههای زیادی با دول غربی امضا شد تا به نوعی راهگشای افغانستان نوین باشد. دقت کنید آموزش فراگیر در این دوره آغاز شد که به همت وزیر خارجه وقت یعنی محمود طرزی انجام یافت.
آخرین پادشاه افغانستان ظاهرشاه بود که چهل سال بر کشور حکمرانی نمود. نوسازی تدریجی از جمله خصایل این دوره بود که توأمبا استقلال ملی جریان داشت. دقت کنید که او در جنگ جهانی دوم و حتی دوره جنگ سرد از هر دو بلوک قدرت مستقل ماند. نکته اینکه هر دو قدرت شوروی و ایالات متحده برای نفوذ در افغانستان به ساخت زیربناهایی مانند فرودگاه و… مشغول بودند. روند این تحولات در یک نقطه برهم خورد که می توان آن را نقطه عطفی برای فهم وقایع امروز دانست.
داوودخان که صدراعظم وقت بود در ۱۹۷۳ کودتا نمود و اولین جمهوری را تأسیس کرد. با اینحال پنج سال بعد حزب کمونیست خلق کودتایی خونین انجام داد که به «انقلاب ثور» مشهور است. نورمحمد تره کی رییس جمهور شد و این آغاز دورهای است که افغانستان از کشوری فقیر اما آرام و رو به رشد به عرصه تروریسم و جنگهای داخلی تغییر مسیر داد. با حضور نظامی شوروی، فروپاشی اجتماعی تشدید شد، گروههای مقاومت شکل گرفت که به «مجاهدین» شهرت داشتند.
آنها یک دهه با شوروی و حکومت چپ جنگیدند اما پس از پیروزی و فتح کابل، به سبب اختلاف بین نخست وزیر گلبدین حکمتیار با عبدالعلی مزاری، احمدشاه مسعود، برهان الدین ربانی و عبدالرشید دوستم اعلام جنگ شد. این آغاز مرحلهای جدید از جنگهای داخلی بود که پنج گروه مجاهد در آن نامآور بودند.
نقش دول منطقهای در این زمان مهم است. پاکستان از حکمتیار حمایت گسترده لجستیکی داشت. عربستان از «تنظیم دعوت اسلامی» به رهبری رسول سیاف و ایران از «شورای نظار» احمدشاه مسعود و «جمعیت اسلامی» ربانی حمایت میکرد. ازبکستان نیز از «جنبش ملی اسلامی» دوستم پشتیبانی مینمود. بنابراین می توان دید که نقش آفرینی کشورهای منطقه در این دوره به چه ترتیب است. این اتمسفر سیاسی-نظامی اثرات مخربی بر زیست جمعی افغانها گذاشت چنانکه سرقت، تجاوز جنسی و قتل آمار بالایی یافت!
…اتحاد این گروهها علیه همدیگر متغیر و سیال بود. فقدان تشکیل دولت ملی مقتدر و درگیریهای درونی مجاهدین به ظهور طالبان انجامید که پیشتر از حمایت امریکا علیه شوروی برخوردار بود و مستقیماً از پاکستان و عربستان تغذیه میشد. حکمرانی آنها بر کشور با رویکردی تحجرآمیز، قرائتی بنیادگرایانه و اعمالی خشن همراه بود و به تروریسم بینالمللی القاعده گره خورد. حملهی آمریکا به افغانستان پایان حاکمیت آنها بود اما پایان زیست اجتماعی آنها نشد!
طالبان گردش مالی بالایی داشته است.
ایشان افزود:
بنابراین مشخصه سوم ماتریس افغانستان که سیاسی است بر دو عنصر نیروهای سیاسی داخلی و بینالمللی استوار است. نقش کودتا علیه پادشاهی ظاهرشاه و حضور چپها از یک سو سدّ اصلاحات تدریجی دوره ظاهر شد و از سوی دیگر بستری فراهم نمود تا جنگ داخلی درگیرد و قرائت فاندامنتال جان بیابد. به تأسی از جنگ داخلی، آمریکا و انگلیس و نیروهای منطقه خاصه پاکستان و عربستان به تقویت جریان بنیادگرا یاری رساندند. امروزه زیست افغانها وارث این ماتریس است بعلاوه مفاد دوره حضور آمریکا که سزاوار تحلیلی مازاد خواهد بود.
این دوره بیست ساله با چند نکته همراه است:
الف)فساد لشگری-کشوری
ب)بیتوجهی به فرهنگ قبایلی و ساخت طایفهای
ج)بیاعتنایی به زیست تصاعدی طالبان در حاشیه.
فساد مالی و اداری دولت مردان دولت کرزای و اشرف غنی مورد مهمی در فروپاشی سیستم در مقابل حمله طالبان است. زندگی محروم کادرهای پایین و طبقات محروم در مقایسهبا زندگی برخوردار کادرهای بالا و سران حاکمیت، مقولهی اعتقاد و ارزشها را از بین برد. ایمان به ساختن و حفاظت از میهن تقلیل یافت.
اساسا مفهوم میهن تضعیف شد در ذهنیت عامه. در هر جامعهای این قانون اجتماعیحاکم است. در شرایط فساد بالادستی، میهنپرستی و دفاع از نظام مستقر به حداقل ضریب خویش کاهش مییابد. تضاد بین نیروها و عدم وفاق ملی مزید علت. امری که در گسستهای قدیمی و سهمخواهی در قدرت ریشه داشت. مجموع این امور در پیروزی طالبان مؤثر بود.
دیگر اینکه ساختار اجتماعی سیاسی قدرت نزد افغانها از ساختار لویی جرگه تبعیت میکند. نهادی قدیمی که ریشه در سنن افغانها دارد. انتخابات به معنای نوین نتوانست در جامعه جا باز کند و چنان عنصر ساختاری جایابی نماید. تنها حدود دو درصد از جمعیت حدود چهل میلیونی در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کردند. رأی غنی در آخرین دور به یک میلیون هم نرسید. این بحران مشروعیت است. دولت هرگز مقبولیت عام نیافت.
آمریکاییها نیز به این امر بیتوجهی کردند و حتی از توان خود برای صدارت نیروهای ملی و مردمی بهره نجستند. کما آنکه برعکس عمل نمودند. آنها هرچقدر عملکرد مثبتی در بازنمودن فضای فرهنگی و رونق گرفتن هنر و رسانه داشتند، در بهبود ساختار سیاسی و تقویت نیروهای مستقل و کارآمد، عملکرد غیرقابل قبولی نشان دادند. این راهبرد حمایت از عناصری ناکارآمد مانند غنی اثری مخرب بر ملت داشت.
هم زمان با این فرایند، طالبان در متن جامعه افغان حاضر بودند. حتی در نیروهای نظامی نیز رسوخ داشتند. آنها به لحاظ تشکیلاتی به حاشیه رانده شدند اما هرگز حذف نشدند. زیرا آبشخور وجودی آنها از جنس فرهنگ و اجتماع است. حضور آنها در باورهای بخشی از بدنه اجتماعی ریشه دارد. این جنسیت وجودی در نتیجه جنگ و موشک از بین نمیرود بلکه بازتولید خواهد داشت. بر این مبنا طالبان همچنان از سوی پاکستان تقویت شدند.
همچنان از متن جامعه سنتی یارگیری نمودند. آنها هرگز کمتر از ۱۰ هزار نفر نبودهاند. حتی برخی منابع این عدد را تا ۶۰ هزار بر میشمرند. به لحاظ اقتصادی زنده ماندند تا در بزنگاه ضعف حاکمیت، به نهاد قدرت حملهور شوند. دقت کنید طالبان گردش مالی بالایی داشته است. آنها از طرق مختلف در این سالها حیات تشکیلاتی داشتهاند. این نکتهای است که شاید کمتر مورد پرسش قرار گیرد.
به گزارش ناتو آنها در سال مالی ۲۰۲۰ قریب به ۱.۶ میلیارد دلار، حدود چهل هزار میلیارد تومان درآمد داشتهاند برای جمعیتی ۶۰ هزار نفری. حال آنکه بودجه دولت افغانستان حدود ۵.۵ میلیارد دلار بوده است برای جمعیتی چهل میلیونی! منبع اصلی طالبان، کشت و تجارت خشخاش بوده است. مالیات گیری منبع دوم درآمد آنها بوده. اخاذی از مسیرهای ترانزیتی، صادرات مواد معدنی، اجاره املاک در پاکستان و نیز کمکهای خارجی از پاکستان، روسیه، چین و عربستان منابع دیگر طالبان بوده است.
شباهتها و تفاوتهای جامعهی ایران و افغانستان چیست؟ چگونه میتوان روند دوقطبی، رادیکال و پاندولی تحولات اجتماعی این دو کشور را مقایسه کرد؟
جامعه ایران برای بنیادگرایی دینی مساعد نیست.
دکتر نعیمی: مطالعهی تطبیقی جوامع نیازمند بررسی مؤلفههای زیادی است. ریشههای تاریخی مشترک جامعه ایران و افغانستان را به هم نزدیک می نماید. عناصر دینی و زبانی مهمترین این اشتراکات است. همسایگی مرزی و تبادل جمعیتی بر این موارد میافزاید خاصه اینکه مهمترین مقصد پناهجویی افغانها، ایران بوده است. با اینحال جامعه ایرانی دارای مدنیت بالاتری است.
شهرنشینی در سطحی گسترده موجب ترویج فرهنگ مدرن در ایران شده است. روحیهی قانونمداری، عقلگرایی، حقوق جنسیتی، آموزش همگانی در دوره معاصر ایران چشمگیر بوده است. نویسندگان و شعرای ایرانی از دیرباز شهرت جهانی داشتهاند. خصایل قبیلهای جز در مناطقحاشیهای در سایر مناطق کمرنگ است. عرصه عمومی و جامعه مدنی در ایران بسیار قوی بوده اگر چه در سالهای اخیر تضعیف شده است.
دین سنتی در ایران وجه غالب تأویل دینی نیست. اگرچه نیروهای رادیکال با نگرش طالبانی نیز حضور دارند اما فاقد پایگاه اجتماعی و نفوذ تودهای هستند. فرهنگ عامه به بنیادگرایی مذهبی اشتیاق ندارد بلکه آن را طرد میکند. پیرسالاری و مردسالاری در مناطق گسترده شهری کمرنگ است و در نواحی روستایی بروز دارد. منابع انسانی ایران در عرصهی هنری و علمی فراوان است. جمعیت شهری عدد بالایی است و سبک زندگی مدرن را نمایندگی میکند. یعنی عدد بالایی از جمعیت ایران با این نگرش، زیست می کنند.
این مقولات در جامعهافغانستان کمرنگ است خاصه اینکه در جنگهای داخلی بسیاری از آن منابع انسانی و مدنی تضعیف شدهاند. من برای جنگهای قبیلهای و گسست های قومی در افغانستان وزن بالایی قائلم.
واگرایی این بافت های جمعیتی، بلوغ امر مدنی را در آن کشور دشوار نموده است. دهه های اخیر تحت زعامت هیچکدام از نیروها و دولت ها موفق نبوده. زیرا ساختار قبیلهای مذکور به جمهوریت تن نمی دهد و علیه آن اقدام می کند. نوعی امتناع جامعهشناسانه در اینجا دیده می شود. اجازه بدهید صریحا بگویم که نظام آمرانه پادشاهی برای چنان جامعه ای مناسب تر است چنانکه اشاره نمودم دوره ظاهرشاه روند مساعدی را نشان می داد. برخلاف ایران که جامعه مدنی قوی است، نزاع قبایل در بین نیست و استعداد بالایی برای جمهوریت دارد.
این تفاوتها سبب شده جامعه ایران بستر مساعدی برای بنیادگرایی دینی و خشونت قبیلهای نباشد بلکه علیه آن اقدام کند. بر همه این موارد باید چرخه اقتصادی را افزود که در افغانستان بر خشخاش استوار است و موقعیت ژئوپولیتیک نیز تفاوتهایی چند دارد که خارج از حوصله این مقال است. بنابراین در حوزهی دین و زبان اشتراکات عمیق وجود دارد اما در حوزه ساختار جمعی و قبایل، اقتصاد سیاسی، نوع قرائت مذهبی، پیرسالاری و حقوق مدرن و آموزش تفاوتها عمده است. توسعه روستایی و شهری نیز تفاوت دارد.
در کنار تمام این محورها، میبایست سازمانهای سیاسی و نهاد قدرت را لحاظ نمود. نهاد قدرت بحث مفصلی میطلبد. تجدد آمرانه پهلوی اول، توسعه نامتوازن پهلوی دوم، انقلاب ایدئولوژیک و نظام فقاهتی جمهوری اسلامی، همگی ترجمان انواعی از ظرفیت اجتماعی و عقل سیاسی بوده اند. انواعی کثیر! حجم نیروهای پیشرو در این عرصه ها پررنگ بوده است. اثرگذاری متفکران اجتماعی، فعالیت دین پژوهان، ظهور نظریهپردازان منتقد قدرت در هر سه سیستم، بیانگر قدرت تعقل و مدنیت چشمگیر در نسبت نهاد قدرت بوده است. تنوع و تعدد جنبشهای اجتماعی مدرن در دوره معاصر بینهای قوی برای این مدعاست.
چرا موازنهی اسلامگرایان و نوگرایان در منطقه (ایران، افغانستان و ترکیه) همواره با شکست نوگرایان همراه بوده؟ اصلاحطلبی در این جوامع چگونه میتواند موفق باشد؟
باید از دوگانهی سنت گرا و نوگرا نام برد.
دکتر نعیمی: این پرسش بسیار سترگ است. به نظرم دوگانهی مفهومی اسلام گرا-نوگرا نمیتواند دقیق باشد. فکر میکنم بایستی از دوگانهی سنت گرا-نوگرا نام برد. همانطور که اشاره کردم دین تأویل پذیر است و ظرف زمان و مکان در آن تغییر ایجاد میکند. کما آنکه نواندیشی دینی بطور توامان از دو آبشخور دین و مدرنیته تغذیه مینماید.
عبارت سنت گرا یا سنتی، گویای رویکردی عمومی است که عناصر جهان جدید را بر نمیتابد یا بدان کم توجه است. در دستگاه نظری خویش جزماندیش است. جهان را بر مرکز اعتقادات خود تفسیر میکند. درباره اغیار کمتر مدارا دارد. پلورالیسم در این رویکرد جایگاهی ندارد. ارادتورزی به یک فرد یا قطب در آن شاخص است.
جهان معرفتی یک سنت گرا بر ارزشهای قدیمی بنا نهاده شده و معرفتش درباره امر اجتماعی، عموماً موروثی و تقلیدی است. این در حالی است که جهان معرفتی انسان نوگرا بر ارزشهای مدرن استوار است. عقلانیت نقاد در بطن آن قرار دارد. نسبیاندیش است. نقد و تردید فلسفی در آن جاری است و ارادتورزی ندارد. اهل مدارا و تسامح است. کثرتگراست. تکنولوژی نوین و گردش آزاد اطلاعات در آن رکن است.
این دوسنخ رفتاری است که در خاورمیانه نیز قابل ردیابی است خاصه ایران، افغانستان و ترکیه.(البته مایلم درون پرانتز تذکر دهم که مشخصات فوق را معطوف به بحث کنونی بیان نمودم. در ساحتی دیگر میتوان درباره صفات نوگرا چالش نمود و نواقصی برشمرد. تذکر دوم اینکه سنتگرایی را معادل سنت پنداشتن خطاست. سنت درون خویش بسیاری عناصر ارزشمند دارد که نقایص جهان جدید را برطرف مینماید. فلذا سنت، مفهومی متفاوت از انسان سنتی بحث ما است).
حال در پاسخ به پرسش شما میتوان نشان داد که نوگرایی همواره در مقابل سنتگرایی قرار داشته است. از عهد کهن و حتی درون جهان سنت نیز این تقابل بوده است. تقابلی که گاه تعامل گشته است. در واقع هر سنت در مقابل سنت پیش از خود به مثابهی «امری جدید» بوده است که به مرور زمان مبدل به «امر قدیم» شده! حال در جهان معاصر نوگرایی معادل مدرنیزاسیون قلمداد شده که در بالا صفاتش را برشمردم…
…در خاورمیانه این معادله کمی پیچیدهتر است؛ زیرا عنصر انرژی در این منطقه پررنگ است و مقصد بسیاری قدرت های جهانی است. اساساً ژئوپولیتیک منطقه سبب شده خصائل دینی چنان ابزاری در دست قدرت عمل کند. گروه های واپسگرا عمدتاً ابزارهای فشار هستند جهت مسدودسازی پیشرفت جامعه. این ابزارها توسط نهادهای داخلی و بینالمللی قدرت به بازی گرفته میشوند، مصداق طالبان که شرح دادم. این وجه اشتراکی تحلیل است در این کشورها اما تفاوتها جدی است.
نیروهای نوگرا در هر کدام این کشورها دارای مشخصات متفاوتی هستند. ایران وارث مشروطهخواهی است. نوگرایی ایرانی با نوگرایی افغان تفاوت دارد. هردوی آنها با ترکیه تفاوت دارند. توفیقات آنها نیز متفاوت است. توفیقات ترکیه در سطح نهاد سیاسی منتج از تجدد آمرانه آتاتورک، همجواری با اروپا، فقدان نفت و نبود جنگ های قبیله ای، پایداری بیشتری نسبت به دو کشور دیگر داشته است.
اگر چه ایران دستاوردهای مدنی زیادی داشته اما گردش معرفتشناختی در امر سیاسی شرایط آن را تغییر داد. وابستگی به نفت نیز مزید علت بوده. هیچکدام از این دو در افغانستان وجود ندارد. یعنی در اینجا با سه فرماسیون مختلف مواجه هستیم. فلذا برخلاف سؤال، نمیتوان پذیرفت که نوگراها همواره شکست خوردهاند. در افغانستان این شکست در سطح نهاد اجتماعی و نیز نهاد سیاسی وجود دارد؛ اما در ایران و ترکیه نوسان داشته است چنان پروژههای چندپاره. نهادهای اجتماعیشکل گرفتهاند و گاه برخی از آنها فروریختهاند و برخی دوام آوردهاند.
نهادهای سیاسی مانند احزاب نیز چنین توصیفی دارند اما در ترکیه توفیق بیشتری از ایران داشتهاند. همجواری با اروپا و مسأله نفت، عناصر مهم این تطبیق است.
در یک جمع بندی اگر بخواهیم به ساختمان سخنمان غنای نظری دهیم، میتوان مؤلفههای زیر را به عنوان عوامل دخیل در ناکامی اصلاحات این جوامع برشمرد:
الف)ساختار مساعد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی برای ظهور جنبشهای نوگرا
ب)نیروهای حامل نوگرایی و ایدئولوژیهای فعال ج)قدرت بسیج جمعی
د)عوامل شتابزا و رویدادهای خاص
و)نیروهای بین المللی.
اگر توازن قدرت در این مؤلفهها به سمت نیروهای نوگرا سنگینی کند، کامیابی رقم میخورد در غیر اینصورت نیروهای سنتی توفیق خواهند یافت. مثالهای معاصر سه کشور نامبرده در این دستگاه مفهومی قابل تحلیل است. پیشتر نمونهی جنبش نفت و دولت مرحوم مصدق را در کتابم(اصلاحطلبی ناکام) تشریح نموده ام. می تواند برای بحثهای اکنون و آینده نیز راهگشا باشد.
توصیهی جنابعالی به دانشجویان افغانستانی، مخصوصاً عزیزانی که مهمان کشور ما هستند، چیست؟
واپسگرایان در مقابل نسل نو اندیشه دوام نمیآورند.
وی در پایان افزود:
آنها باید بدانند که مهمانان عزیز ما هستند. شخصاً به آن سرزمین عاطفهی عمیقی دارم. حتی لحن زبانی آن مردم را دوست دارم. لذا مهمترین توصیهام به آنها تقویت علمی و آکادمیک در مقام نخست است. بر این باورم که نیروهای واپسگرا و خشن نهایتاً نمیتوانند در مقابل نسل مجهز به اندیشه نو و نگرش مدنی دوام بیاورند.
در گام دوم این دانش و نگرش باید بتواند تبدیل به نهاد شود. نهادهای اجتماعی حتی خارج از مرزهای افغانستان اما معطوف به امور افغانستان میتوانند بر سرگذشت ملی و تقویت جنبشهای نوگرا و مدنی مؤثر باشند. نهادهای آموزشی و آگاهیبخش در رأس این نهادها قرار دارند مانند مجلات و نشریات. این فرایند اگرچه بلندمدت و دشوار است اما بایستی امیدوار وکوشا بود.