برد اندیشه و رسانه، از برد موشک بیشتر است
برد اندیشه و رسانه، از برد موشک بیشتر است/
استقلال کشور در منظومهای مکمل از مولفههای قدرت از جمله رسانههای معرفت بنیاد و متکثر داخلی محقق میشود/
پرورش نسلی استوار و اندیشمند، در سایهی حق انتخاب و برخوردار از حق آگاهی و آزادی میسر خواهد بود/
«دروغ» و «دروغرسانی» سیاسی، آن گاه رخ میدهد، که بخواهیم از پاسخگویی گریزان باشیم، و یا از آنچه کردهایم و میکنیم، شرمگین بوده و خود نیز آن را باور نداشته باشیم/
دروغ و تملق، افیونی است که ریشههای حکمت در حکومت را میسوزاند و مردم را پراکنده می سازد/
«دروغ رسانی» سیاسی و دوگانگیهای «ما»
ابوالفضل فاتح
بسم الله الرحمن الرحیم
این روزها، که موضوع انتشار «بخشنامه» ی وزارت کشور در روزنامهی وزین «اعتماد» و آسیبهای دروغ، در صدر اخبار داخلی مطرح شده است، همزمان شاهد جنبش تاریخی جوانان کشورهای اروپایی در راهپیماییهای اعتراضی علیه بمباران غزه بودهایم. در این یادداشت، از منظر دیگری به تفاوت نقش آفرینی جوانان نسل «زد» و شکاف هایی که بدست خود آفریدهایم، پرداخته می شود.
تاثیر حق بنیادی آزادی و انتخاب بر نسل «زد»
این جوانان در قلب اروپا و در فضایی که در معرض انواع مکاتب سیاسی یا سبک زندگی غربی قرار گرفته اند، با آزادگی و پرسشگری و مطالبه گری ویژهی خود این رخداد را رقم زدهاند و خود را بیگانه با آلام مردم «آن سوی دیگرجهان» نمی دانند. همین نکته را در سلوک فرهنگی – مذهبی بسیاری از زنان مسلمان و غیر مسلمان غرب می توان جستجو کرد. بانوانی که دچار انفعال یا از هم گسیختگی فکری و ایمانی نشده اند و محیط، بنیادهای شخصیتی ایشان را متزلزل نساخته است. به راستی ریشه ی این ایمان و استحکام در کجاست؟
به نظر میرسد، از مهمترین دلایل استواری این جوانان، رشد و نمو در فضایی استدلالی، و برخورداری از حق آزادی و انتخابگری در جامعهای متکثراست. آنان سبک زندگی خود را بر اساس شناخت و استدلال و تامل برگزیدهاند، لذا به انتخاب خود، ابرام و افتخار میکنند. اما، اگر اینان درگیر سبکی از روی اکراه و تحمیل و نه شناخت، بودند، چه بسا در نخستین مواجهه با فرهنگ های دیگر یا در نخستین فرصت از این اجبار فاصله گرفته و شیوه ی دیگری را بر می گزیدند، چنان که در نزد گروهی از مهاجران کشورهای اسلامی به اروپا شاهد هستیم.
تصمیم یا تسلیم؟
حق انتخاب، از بنیادی ترین حقوق انسان است و اساسا مفهوم انسان و فلسفه ی اندیشه و ایمان، با آزادی و تصمیم و یقین گره خورده است. سلب حق انتخاب، به معنی سلب حق تصمیم است و کسی که «تصمیم» ندارد، هر آینه چون مومی منفعل و یا «تسلیم» خواهد بود، اما نه لزوما تسلیم من و شما!
خوشبختانه میهن عزیزمان، از جوانان خلاق و پاک باطنی برخوردار است که به رغم ناگواریها، تلاش دارند بر غنیترین اطلاعات و محکمترین استدلال و عمیقترین معنویت ها استوار باشند. اساسا ملت ها در تعامل فرهنگی و در روندهای منطقی، به درون و بیرون می نگرند و سعی در گزینش بهترین ها دارند. بحران های فرهنگی، آنگاه روی می دهند که از حالت انتخاب، به انفعال می رسیم.
نیازی نیست، جوانان نازنین این سرزمین پر رمز و راز که بستری از تمدن های امروز بشری است، را با جوانان ملل دیگر مقایسه کرد، اما اگر می خواهیم بدانیم، چرا گروه هایی از جوانان عزیز ما، این روزها تسلیم یا آمیخته با سبک زندگی دیگری شده اند، که برای ما آشنا و بومی نیست، یا بعضا با مذاق نسل های قبل تر چندان همخوانی ندارد، یا چرا از سبک های حاکمیتی و دستوری می گریزند، یا در نمونه ای غریب حتی در حوزه ی سیاسی مجبور به جرم انگاری حمایت از اسرائیل شده ایم، یکی از دلایلش همین است که آنان سرنوشت خود را در دست کسانی می بینند که در سیاست هایشان درک درستی از سرشت این نسل نداشته اند.
این نسل، خود را در معرض عقب ماندگی ها و سرگشتگی های فراوانی می یابد که از نسلهای پیشین به ارث برده و از سوی دیگر میبیند که امکان هرگونه مشارکت یا تغییر از ایشان سلب شده است. همزمان شاهد تحمیلهای شبانه روزی در کوچه و بازار و حریم خصوصی و سبک زندگی و اندیشه و سیاست و اجتماع و همچنین سلب گسترده ی حق انتخاب از خود هستند، که در نتیجه به جای برساخت انسان هایی مصمم و انتخابگر از ایشان، با انسان هایی معترض به وضع موجود، اما حیران و تسلیم به وضع دیگر، حال هر چه باشد یا هر چه غیر ما و شماست، مواجه شده ایم.
برد اندیشه و رسانه، از برد موشک بیشتر است؛
به یاد می آورم در دوران ایسنا، یعنی حدود بیست و اندی سال پیش اقدام به راهاندازی بخش صدا و تصویر شد. آن زمان نقطه ی آغاز نضج گیری ماهوارهها بود. باور داشتیم که راه اندازی رسانه های تصویری که رویکرد چند صدایی و دامنه ی نگاه مردمی و وسیع تری داشته باشد، فرصت انتخاب بهتری به مردم شریفمان ارائه می دهد.
با احترام به ظرفیتهای نظامی داخلی به عنوان مولفه ی ضروری و کتمان ناپذیر اقتدار ملی، همان روز و تا هنوز باور داریم که نهایتا، برد اندیشه و رسانه از برد موشک بیشتر است و استقلال کشور در منظومه ای مکمل از مولفه های قدرت از جمله رسانه های معرفت بنیاد و متکثر داخلی محقق می شود. متاسفانه با شکایت «صدا و سیما»ی آن روز و تفسیر ضیق شورای نگهبان از قانون اساسی، آن بن بست شکنی متوقف ماند و افسوسش بر دل ها نشست.
گمان سیاستگذاران این بوده است، که جامعه متکثر ایران باید مخاطب و مصرف کننده ی صرفا یک نوع سلیقه ی فکری و جریان اطلاعاتی منحصر باشد. جامعه بین دو انتخاب قرار گرفت، یا رسانه های حاکمیتی، یا رسانه ی وابسته به فلان حاکمیت خارجی (چرا که اغلب رسانه های فارسی زبان خارجی ذیل یکی از حاکمیت ها تعریف می شوند)! نتیجه آن تصمیمات روشن است؛ یک عقب ماندگی مستمر غم انگیز! حال، که تکنولوژی ارتباطی صحنه را تغییر داده و جهان با هوش مصنوعی عرصه های جدید را می نوردد و ما در نظام رسانه همچنان در بند نقش ایوانیم، اگر نگویم باخته ایم.
عقل و تجربهی بشری نشان میدهد، انحصار جریان اطلاعات، تضعیف نهادهای مدنی و تنگ نمودن فرصت های انتخاب و خلاقیت، نتیجه ای جز گسترش ناآگاهی یا تولید جامعه ای منفعل و تسلیم در برابر امواج پروپاگاندا ندارد، چه آن پروپاگاندا داخلی باشد چه خارجی! پرورش نسلی استوار و اندیشمند، در سایه ی حق انتخاب و برخوردار حق آگاهی و آزادی میسر خواهد بود. آن هم آزادی هایی که رسمیت داشته باشد و الا آزادی های غیر رسمی، هیچگاه کارکرد مثبت آزادی های رسمی را نخواهد داشت.
«زمینه های «دروغ» و آثار «دروغ رسانی» سیاسی
انحصار رسانه ای و سیاسی، راهبرد قدرتهایی است که «تسلیم» ملت ها را بر «تصمیم» آنان ترجیح می دهند، یا از ارادهی ملتهایشان میهراسند. چنین قدرتهایی به «استعداد» و «اندیشه» ی مردم باور نداشته و از «اعتماد به نفس» لازم برای گردش در سطوح قدرت برخوردار نیستند. اهدافشان متمرکز بر کنترل مردم است و گمان می کنند که حق دارند، مردم را در تاریکخانه های اطلاعات دستکاری شده، محبوس کنند و به جای آنان و برای سرنوشتشان، تصمیم بگیرند.
در چنین شرایطی، فضای خلاقیت و آزاد اندیشی محدود و محصور می شود. تصمیمات از ورزیدگی، دوراندیشی و جهان دیدگی لازم برخوردار نیست و هر دم عوارض منفی آن گریبانگیر می گردد و ناکارآمدی و فساد و نارضایتی های اجتماعی روز افزون می گردد، وسیستم ها به دلیل کاهش سرمایه اجتماعی، نگران آشکار شدن پیامدهای تصمیمات و اقدامات خود می شوند. از این رو، بیشترین انرژی بر تولید تریبون های یک سویه، رانت سیاسی و کنترل جریان اطلاع رسانی متمرکز می شود، و در شرایط افشای ضعف ها یا انحرافات، ارعاب، انکار و یا دروغ، مهمترین مصلحت بقای قدرت شمرده خواهد شد.
«دروغ» و «دروغ رسانی» سیاسی، آن گاه رخ می دهد، که بخواهیم منافع یا مزیت های غیر واقعی برای خود ساخته و یا از پاسخگویی گریزان باشیم، و یا از آنچه کرده ایم و می کنیم، شرمگین بوده و خود نیز آن را باور نداشته و به ناچار، یا برای جلب رضایت جریانی بالادست یا تطمیع یا انحراف افکار عمومی، به آن پرداخته ایم و اینک ناگزیر از حاشا یا کتمان آن هستیم.
غافلیم که طبیعت دروغ، قابلیت کتمان ابدی ندارد و در دنیای متکثر و تکنولوژی ارتباطی، بالاخره حقیقت آشکار می شود. هر چه سطح فرد یا نهادی که دروغ می گوید بالاتر بوده یا دروغ اهمیت بیشتری داشته باشد، علاوه بر رسوایی بزرگتر، لطمه ی بیشتری به ملت و کیان کشور وارد می سازد. همه باید بدانیم، داستان «چوپان دروغ گو» از فلسفهای عمیق و استوار برخوردار است و اگر اعتماد جامعه ای فرو بریزد، آنگاه بر سر همگان آوار و همراه با آن، ارزش های فراوانی نیز فدا خواهد شد. دروغ و تملق، افیونی است که ریشه های حکمت در حکومت را می سوزاند و مردم را پراکنده می سازد.
«کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح دهید»
به قول مهندس موسوی، امام (ره) می فرمود «کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح دهید». این همان نکتهای است که در واکنش به انتشار بخشنامهی اخیر در روزنامه «اعتماد»، شاهد بودهایم. صادر کنندگان چنین بخشنامه هایی، گویی از راههای بازگشت دلها و اعتماد مردم بیخبرند و نمیدانند، چرا انتخاب بسیاری از جوانان با آنان متفاوت است.
چه بسا به کاری که کردهاند نیز باور ندارند، لذا بخشنامهای که باید عادی باشد، محرمانه شده و اینک از افشای «بخشنامه» عصبانی یا شرمنده اند و به جای آن که به اصلاح راهبردهای خود و آنچه امور را به اینجا رسانده، بپردازند، عادت ناصواب ارعاب و یا برخورد با رسانه را برگزیدهاند، که نتیجهی نافرجامش را سال های سال است، تجربه کردهایم. اگر این بخشنامه افشا یا منتشر نمیشد، آیا مردم، خودجوش بودن این گونه اقدامات را باور میکردند یا جوانان ما از دل و جان به استانداردهای شما تن میدادند؟
این همهی داستان نیست، اما از جمله همان فضا و دوگانگیهایی است که در پیش روی جوان ترقی خواه ایرانی قرار دارد و بر نگرش او تاثیر میگذارد. لذا عجیب نیست که آنجا گروههای بزرگی از جوانان اروپایی به حمایت از دردهای این سوی عالم از جمله فلسطین کشانده می شوند و اینجا، گروههای بزرگی از جوانان ایرانی، به مهاجرت و تردید.
این جوانان، جان میهن اند. آیا کسی هست که اندیشه کند؟
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ابوالفضل فاتح
۷ آذر ۱۴۰۲