«تغییرات اساسی» خواست عمومی و ملی است و هیچقدرتی نمیتواند در برابر خواست ملی مقاومت کند/
♦«تغییرات اساسی» خواست عمومی و ملی است و هیچقدرتی نمیتواند در برابر خواست ملی مقاومت کند/
♦مقاومت در برابر این خواست به شکست کامل انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد/
♦گذر از تگناها و بحرانهای کنونی جامعه امکانپذیر نخواهد بود مگر با بازگشت به دامان ملت/
♦تنها شخصی که کفایت لازم برای هدایت و در دست گرفتن سکان اصلاحات را داراست خود مقام رهبری است/
♦اما نیروهای غیراصیل و فرصتطلبی که جز به منافع و قدرت خود نمیاندیشند، ایشان را از اتخاذ چنین تصمیمی بازخواهند داشت/
♦بر نیروهای اصیل و راستین انقلاب است که مقام رهبری را در این انتخاب تاریخی و سرنوشتساز یاری دهند/
♦انتخاب شجاعانۀ ایشان در جهت تغییر ریل حرکت قطار انقلاب، به منظور نجات کشور و حفظ استقلال سیاسی، امنیت ملی و منافع استراتژیک کشور … به ایشان احترام و شأن تاریخی بسیار عظیمی، حتی بیشتر از رهبر نخستین انقلاب خواهد بخشید/
تحلیلی گذرا از گذشته و آینده انقلاب ایران
بیژن عبدالکریمی
چکیده:
این مقاله در صدد است با تحلیلی تاریخی و فلسفی چهارده عامل انسداد مسیر انقلاب ایران را که سبب بحرانهای در پیش روی آن شده است برشمارد و درپایان راهحلهایی برای خروج مسیر انقلاب از انسداد پیشنهاد نماید.
مقدمه:
این نوشتۀ بیش از اندازه موجز (به درخواست دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری)، با این مفروض نگاشته شده است که مخاطبان آن مؤمنترین نمایندگان گفتمان انقلاب و بالاترین مقامات رسمی کشور بوده، دفتر محترم حفظ و نشر… نیز بر اساس نگرانی مخاطبان مذکور نسبت به سرنوشت کشور و آیندۀ انقلاب از افرادی چون اینجانب درخواست نوشتن این وجیزه را داشتهاند. اما بر اساس این اصل که تا زمانی که اعتمادی از جانب مخاطب یا مخاطبان نسبت به صاحب سخن نباشد، سخن نمیتواند بر ذهن، احساس، جان و اندیشۀ مخاطب یا مخاطبان اثرگذار باشد، ابتدا میکوشم با دادن نشانههایی از زندگی و شیوۀ تفکر خود اُنس و اُلفتی را میان خویش با مخاطب یا مخاطبان ایجاد نمایم. امیدوارم در شرایطی که به دلایل گوناگون تاریخی و نیز قابل فهم نوعی حس بدبینی و عدم اعتماد نسبت به هر آن کس که از نوع دیگری از تفکر برخوردار بوده است، در میان مسئولین شکل گرفته است، این حس اُنس و اُلفت فضا و سرمایۀ ذهنی و عاطفیای را برای اثرگذاری سخن به منظور نجات کشور فراهم آورد.
اینجانب، بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، کفشگرزادهای معمولی، از طبقۀ متوسط اجتماعی بوده، که حیات معنوی خویش را با شریعتی، آن یگانۀ تاریخ معاصر، و حتی یگانۀ تاریخ ما، آغاز کرده و همچون او و بسیاری از بزرگان و متفکران دورۀ جدید تاریخمان، مهمترین مسئلۀ فکری و فلسفیام امکان دفاع از تفسیر دینی و معنوی در جهان سکولار و راززدایی شدۀ حاصل از سیطرۀ عقلانیت جدید غربی بوده است و در فلسفه متأثر از اندیشۀ آندسته از ابرفیلسوفانی بودهام که از یکسو بزرگترین نقادان تمدن و متافیزیک غربی بودهاند و از سوی دیگر جانهایشان در جستوجوی شعلههایی از آتش اهورایی فرهنگ و تفکر معنوی شرقی بوده است و من نیز همچون آنان معتقدم که با سیطرۀ عقلانیت جدید غربی اخلاق گله بر اخلاق سروران و آزادگان غلبه یافته، «ذات و حقیقت انسان» به خطر افتاده است تا آنجا که میتوان گفت آنچه امروز بر روی کرۀ زمین در مقام انسان راه میرود شباهت بسیار کمی به آن چیزی دارد که ما در سنت و مآثرمان به منزلۀ انسان میشناسیم. لذا در همین آغاز سخن، اجازه دهید موضع دوگانۀ خویش را نسبت به انقلاب ایران و گفتمان رهبریکنندۀ آن اعلام دارم:
اینجانب، به اعتبار «تمنا»ی نیل به افق و عالَمی تازه و معنوی در جهان بالذات سکولار کنونی و تحقق انسانی متفاوت با سوبژۀ مدرنی که برساخت مدرنیته و نظام سرمایهداری جهانی است، خود را در کنار روحانیت عزیز، انقلاب شکوهمند ایران و رهبران آن میدانم، اما به این اعتبار که روحانیت و رهبران انقلاب صرف این تمنا را برای نیل به آرمانها کافی دانسته، هرگز به «امکان تاریخی تحقق آرمانها»یشان نیندیشیدهاند و به این امر وقوف نیافتهند که علاوه بر روحیۀ اخلاص، فداکاری و انقلابیگری شرایط و صلاحیتهای بسیار بنیادین دیگری نیز برای تحقق آرمانها لازم است، تفکر و زندگیام مسیر دیگری غیر از مسیر انقلاب را در پیش گرفت و بنده را در موضع دوگانۀ «دلسوزـمنتقد»ِرادیکال انقلاب قرار داده است، یعنی هم در دفاعم از انقلاب رادیکال بودهام و هم در انتقاداتم نسبت بدان.
در زیر میکوشم به اهم مقولات و مؤلفههایی اشاره کنم که شاید بتوانند ما را در ترسیم تصویری از آینده و ارائۀ راهحلهایی برای عبور از بحرانهای پیش روی انقلاب یاری دهند:
۱. فقدان سنت نظری در فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی
متأسفانه عالم اسلام، به دلایل گوناگون تاریخی فاقد یک سنت نظری در فلسفۀ سیاسی و تفکر اجتماعی بوده است و بعد از نوشته شدن کتاب «آراءُ اَهْلِ الْمدینَهِ الْفاضِلَه» توسط فارابی در نیمۀ اول قرن چهارم ه.ق، کس دیگری راهی را که با وی آغاز شده بود دنبال نکرد و ما در سنت فلسفۀ اسلامی، علیرغم وجود متفکران بزرگی که به مباحث گوناگون وجودشناسی، الهیات، طبیعیات و علمالنفس پرداختهاند، شخصیت بزرگی را نمیشناسیم که به فلسفۀ سیاسی اهتمام ورزیده باشد. این فقدان سنت فلسفۀ سیاسی و تفکر اجتماعی در میان شیعیان، به دلیل خفقانی که به واسطۀ نظام خلفا بر نهضت شیعی حاکم بود به مراتب بیشتر از دیگر مذاهب اسلامی بود. حوزههای علمیه و گفتمان رهبریکنندۀ انقلاب وارث یک چنین شرایط و سنت تاریخیای بودند که یکی از مهمترین پاشنهآشیلهای آن فقدان فلسفۀ اجتماعی و تفکر فلسفی سیاسی بود.
۲. انحطاط و گسست تاریخی ما
بعد از نضج و اوجگیری تمدن بزرگ اسلامی تا قرن نهم ه. ق، به تدریج این تمدن و سنن فکری، نظری و حِکمی آن مسیر انحطاط را در پیش گرفت تا آنجا که ما در دورۀ جدید تاریخمان وقتی با تمدن جدید و نوظهور غربی مواجه شدیم، در دوران ضعف و اضمحلال خود بودیم. شکستهای سهمگین ما در جنگهای ایران و روس دلیل آشکاری بر این مدعاست. از آن دوران تا کنون ما با پدیدار «گسست تاریخی» و نوعی «بیتاریخی» مواجه بودهایم، در این معنا که از سویی رابطهمان با سنن نظری، فلسفی و حِکمیمان منقطع گشت و از سوی دیگر به مدرنیته و زیستجهان عالم مدرن نپیوستیم. به این اعتبار دچار «بیتاریخی و بیعالَمی» گشتیم. در یک چنین شرایط انحطاط تاریخی است که ایدئولوژیهای توخالی رنگارنگ سیاسی ظهور مییابند که خواهان پُر کردن جای خالی سنن نظری، حِکمی و فلسفی اصیل و نیرومند پیشینیان هستند. گفتمان رهبریکنندۀ انقلاب، در مقام «واکنش» به مدرنیته و زیستجهان مدرن، حاصل یک چنین شرایطی است. به زبان سادهتر، «فقدان رویکردی حِکمی و فلسفی» در مواجه با مسائل اجتماعی و تاریخی را باید بنیادیترین پاشنهآشیل و نقطهضعف گفتمان حاکم بر انقلاب تلقی کرد.
۳. سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی
فقدان نگرشی حِکمی و فلسفی در مواجهه با مسائل، که حاصل انحطاط و گسست تاریخی ما در دورۀ جدید است، نتیجهاش سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، یعنی فهم و درک همۀ مسائل در چارچوب تنگ سیاست و مناسبات مربوط به کسب و حفظ قدرت است. این سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، که سراسر فضای فکری همۀ جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی جامعۀ ایران را دربرگرفته است، به معنای نادیده گرفتن بسیاری از مؤلفههای بنیادین فرهنگی، تمدنی، تاریخی و جهانی است. متأسفانه گفتمان انقلاب نیز از این آسیب دور نبوده است و هیچگاه خلأ وجود نگرشی حِکمی و فلسفی را حس نکرده، هیچگاه به سخن اهل نظر و تفکر گوش فرانداده است. باید توجه داشت برخی از بزرگان حوزه که در مقام فیلسوف و نمایندگان برجسته سنت فلسفۀ اسلامی شناخته میشوند، به دلیل تعلقشان به عالم سنت، فقدان معاصرت و عدم آشنایی با زبان و فلسفههای روزگار جدید نتوانستند به گفتمان انقلاب یاری رسانند و گفتمان انقلاب در طی طریق مسیرِ بسیار دشوار خود تنها ماند.
۴. عدم مواجهۀ حِکمی و فلسفی با مدرنیته و عالَم جدید
همانگونه که گفته شد، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی در فهم مسائل اجتماعی و تاریخی و صرف مواجهۀ سیاسی و ایدئولوژیک با عقلانیت جدید، مدرنیته و تمدن نوین غربی یکی از بنیادیترین نقاط ضعف گفتمان انقلاب بود. همین فقدان سبب گردید که گفتمان انقلاب درکی از مدرنیته، به عنوان بخشی از تاریخ جهانی و به منزلۀ یک رویداد عظیم تاریخی و اجتنابناپذیری آن نداشته، درنیابد که مدرنیته و عالَمیت عالَم غرب صرف امری سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک یا اخلاقی نبوده، بلکه ظهور نوعی متافیزیک و فهم جهان، انسان و زندگی است که در روزگار ما دیگر نه امری غربی بلکه امری سیارهای گردیده، موجبات تحولا ژرف وجودی (اگزیستانسیل) و انسانشناختی (آنتروپولوژیک) را در اندیشه و جانهای سراسر آدمیان، از جمله در دل خود انقلابیون و حتی بسیاری از مسلمانان و روحانیون فراهم گردانیده است. لذا ما در مواجهه با سیطرۀ عالَم غربی صرفاً نه با امری سیاسی، اقتصادی و نظامی، بلکه با امری متافیزیکی، تمدنی، تاریخی و جهانی روبروییم. اما انقلاب ایران که به درستی به مواجههای سیاسی، اقتصادی و نظامی با نظام سلطه برخاست و در این حوزهها شاهکارها و عظمتهایی آفرید، لیکن متأسفانه به دلیل همان فقدان نگرش متافزیکی و فلسفی درکی از دیگر وجوه مواجهۀ ما با غرب نداشت و همین امر انقلاب را با بحرانهایی بسیار جدی و عمیق روبرو ساخت.
۵. فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی
باز هم به همان دلایل پیشین، یعنی انحطاط و گسست تاریخی ما از سنن نظری و فلسفی گذشتگان، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی به مسائل و نیز به دلیل عقبافتادگی تاریخی و عدم معاصرت حوزههای علمیۀ ما در مقام یکی از پشتوانههای فرهنگی گفتمان انقلاب، نوعی فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی بر گفتمان انقلاب حاکم گردید و حوزههای علمیه و جریانات سنتی و سنتگرای موجود در گفتمان انقلاب بر دیگر جریانات غلبه یافته، لیکن نتوانستند به طرح اندیشههای اسلامی در افقی همتراز با گفتمان انقلاب نائل شوند.
آنها کوشیدند با فقهالاصغر حوزههای علمیه به مواجهه با فقهالاکبر جهان جدید بپردازند (نمونهاش مواجهۀ غیراصیل بر سر مسألۀ حجاب اجباری)، مواجههای که شکست آن پیشاپیش برای همۀ اصحاب نظر و تفکر قابل پیشبینی بود. همین فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی سبب گردید که به نحو بسیار ناجوانمردانهای چهرهای بسیار وارونه و غیرواقعی از گفتمان انقلاب در ذهن جهانیان، از جمله در ذهن بخش وسیعی از جامعه ترسیم گردد و مرز میان گفتمان انقلاب ایران و تفکر شیعی با جریانات بنیادگرایی چون طالبانیسم، القاعده و داعش مخدوش شود. یکی از مهمترین انتقادات به نمایندگان برجستۀ گفتمان انقلاب این است که علیرغم آن که گهگاه اعتراضاتی بسیار ضعیف در نقد جریانات عقبافتادۀ حوزوی داشتهاند لیکن هیچگاه به نحو صریح، آشکار و انقلابی با جریاناتی که از تأخر تاریخی عظیمی رنج میبرند مرزبندیهای دقیقی صورت ندادند یا مرزبندیهایشان آنچنان ضعیف، کمرنگ و بیرمق بود که برای بخش وسیعی از جامعه و برای بسیاری از جهانیان قابل فهم نبود.
به نظر میرسد گفتمان انقلاب آنچنان درگیر حفظ کشور و نظام در برابر تهاجمات و توطئههای گسترده، همهجانبه و مستمر قاسطینِ نظام سلطه به سرکردگی آمریکا بود که اهمیت مبارزه با مارقین و خوارج را، که نقش بسزایی در بدجلوه دادن اسلام و فرهنگ شیعی در جهان معاصر و در چشم انسان معاصر داشتند، تا حدود زیادی از یاد بُرد. دلیل دیگر این امر همان غیبت نگرش حکمی و فلسفی در خود گفتمان انقلاب و عدم مرزبندی روشن خود نمایندگان برجستۀ گفتمان انقلاب با اسلام سنتی فاقد معاصرت و بیگانه از زمان بود.
۶. تودهگرایی و پوپولیسم
انقلاب سال ۱۳۵۷ براستی انقلابی تودهای و حاصل طغیان طبقات پاییندست علیه طبقات بالای اجتماعی بود و رهبرانش نیز براستی برخاسته از متن خود مردم بودند. لیکن، درست است که تودهها سرمایۀ انسانی عظیمی برای هر جنبش انقلابی هستند و تنها به کمک آنهاست که میتوان یک انقلاب را به ثمر نشاند، لیکن آنان خطرات عظیمی را نیز برای هر انقلابی به همراه میآورند. تودهها غالباً تربیتناشده، نافرهیخته و اسیر احساسات خشم و نفرت بوده، از وجوه غریزی، غیرعقلانی، غیرمنطقی و از خشونت بسیاری برخوردارند. لذا زمانی که شرایطی برای بروز این وجوه فراهم شود و گفتمانی شکل گیرد که آنها در پس این گفتمان بتوانند تمنیات سرکش و تربیتناشدۀ خود را ارضا کنند صحنههای بسیار زشتی در تاریخ از جمله در همۀ انقلابات شکل میگیرد. برای تودهها فرق نمیکند که گفتمان حاکم گفتمانی مارکسیستی باشد و آنها به نام طبقۀ کارگر و تحت لوای مبارزه با طبقه سرمایهدار عقدهها و نافرهیختگی و تربیتناشدگی خود را بروز دهند یا تحت لوای ایدئولوژیای یهودی و مسیحی یا در پس گفتمان انقلاب اسلامی. این آفتی است که به یک جریان خاص سیاسی و اجتماعی محدود نشده، همۀ جریانات اجتماعی از جمله نهضت پیامبران بزرگی چون پیامبر اسلام در معرض آن بوده و هستند (همچون نحوۀ برخورد خالد بن ولید با اصحاب ردّۀ و همبستر شدن با زنی شوهردار در تاریخ اسلام به نام دفاع از توحید و انقلاب پیامبر). انقلاب ایران نیز از این آفت در امان نماند و بسیاری از تودهها که به صفوف انقلاب پیوستند و به تدریج بسیاری از مسئولیتها و پستهای نظامی، انتظامی، امنیتی، حقوقی، قضایی و غیره را اشغال کردند و حتی تا مقامات وزیر یا رئیسمجهور ارتقا یافتند به دلیل همان وصف تربیتناشدگی درونی و باطنی، نافرهیختگی، پوپولیسم، ظاهرگرایی و پنهان شدن در پس گفتمان انقلاب بههیچوجه در تراز آرمانهای اسلام، تشیع و انقلاب نبودند و برخی از آنان در حوزههای قضایی و امنیتی جنایات بسیار زشت و فجیعی را آفریدند که از همان آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز لکههای سیاهی را بر دامان انقلاب بزرگ ایران و آرمانهای متعالیاش نشاندند. این سخن بههیچوجه به معنای دفاع از مواضع طرف مقابل و نابخردیها و حتی جنایات آنان نیست و همچنین میتوان پذیرفت برخی از این امور نتیجۀ طبیعی به صحنه آمدن تودههای نافرهیخته و تربیتناشده است. با همه این اوصاف، نمایندگان برجستۀ گفتمان انقلاب به نحوی جدی در برابر بدکرداریها، خشونتها و زشتیهایی که به نام انقلاب صورت گرفته و میگیرد موضعی جدی اتخاذ نکرده، گامی در جهت تربیت تودههای وسیع نافرهیخته و تربیتناشده برنداشتهاند و همواره به تودهها به عنوان سیاهیلشگری در جهت دفاع از مواضع سیاسی و ایدئولوژیک خویش نظر کردهاند. همین امر خشم و نفرت بسیاری را نسبت به گفتمان انقلاب در دل بسیاری از آسیبدیدگان از افرادِ عوامِ به ظاهر انقلابی ایجاد کرده است و گفتمان انقلاب به دلیل آن که دلنگران بوده است تا بهانه و نقطهضعفی به دست نظام سلطه ندهد، هیچگاه در صدد دلجویی از آسیبدیدگان برنیامده، امروزه بعد از چند دهه ما با خشم و نفرت انباشتشدۀ بسیاری در میان لایههایی از جامعه نسبت به گفتمان انقلاب روبروییم.
۷. عدم درک سوبژۀ مدرن
به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهۀ عمیق متافیزیکی و پدیدارشناسانه با جهان جدید و مؤلفههای وجودشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی آن، گفتمان انقلاب متأسفانه درکی از سوبژۀ مدرن (انسان دوران جدید) نداشت و شیوۀ زیستِ مدرنِ بخشی از جامعه را به رسمیت نشناخت و عقلانیت و منطق خاص او را،که حاصل دوران تاریخی ما و سیطرۀ عقلانیت جدید استــ عقلانیتی که اومانیسم و تکیه بر خودبنیادی و آزادی از بنیادیترین مبانی آن استــ درک نکرد و کوشید با همان منطق و فلسفۀ سیاسی قدیم با وی مواجه شود و با مقاومتهای وی در برابر منطق و فلسفۀ سیاسی قدیم با قهر و خشونت برخورد کرد. این تعارض کماکان ادامه داشته، آیندۀ انقلاب را به شدت تهدید میکند. گفتمان انقلاب درنیافت که مقاومتهای بخشی از جامعه که خود را به منزلۀ انسان دورۀ جدید (سوبژۀ مدرن) درک میکند ناشی از نحوۀ بودن او و فلسفه و متافیزیک حاکم بر دوران مدرن است و بههیچوجه امری سیاسی نیست، هر چند ظهور و بروزی سیاسی مییابد و، بر خلاف رویه حاکم بر ذهنیت نمایندگان گفتمان انقلاب، بههیچوجه نه میتوان و نه باید با آن مواجههای سیاسی، پلیسی و امنیتی داشت.
۸. عمیقتر شدن شکاف اجتماعی جامعۀ ایران
همانگونه که بارها و بارها در آثار گفتاری و نوشتاری خود اشاره داشتهام، در یک بیانی بسیار کلی، جامعۀ ما بعد از مواجهه با عقلانیت جدید و تمدن نوین غربی دو شقه شد و وجدان اجتماعیـتاریخی ما شکاف برداشت. بدین ترتیب، جامعۀ ما در دو قرن اخیر همواره در دو زیستجهان گوناگون زندگی کرده است.
بخشی از جامعه در واکنش به مدرنیته و ظهور زیستجهان جدید کماکان به عالَم سنت و میراث تاریخی عظیم و متعالی، لیک ضعیفشده و رو به انحطاطگرائیدهاش، پناه برد و در همان عالَم اسطورهای، رازآلود، دینی و معنویاش باقی ماند، لیکن بخش دیگری از جامعه از عقلانیت جدید و تمدن جدید غربی اثر پذیرفت و کوشید هویت نوینی بیابد و خود را به منزلۀ سوبژۀ مدرن (انسان دوران جدید) و به عنوان شهروندی جهانی لیک با هژمونی غرب فهم و تفسیر کند. این شکاف اجتماعی و تبدیل جامعۀ ما به یک جامعۀ دوقطبی، در یک قطب سنتگرایان و در قطب دیگر نوگرایان، امری سیاسی و حاصل توطئۀ قدرتهای استعماری نبودــ هر چند این شکاف خود را در حوزۀ سیاست و مناسبات استعماری نیز آشکار میکردــ بلکه روندی بود که حاصل تحولات تاریخی جهانی و خارج از اراده و برنامهریزی افراد بود.
اما نکتۀ اساسی اینجاست از زمان ظهور این شکاف اجتماعی، ما دیگر یک ملت واحد نبودهایم، بلکه دو ملتــ سنتگرایان و نوگرایانــ درون سرزمین واحدی به نام ایران بودهایم و هر از چند گاه تعارض و رویارویی این دو ملت در برهههای گوناگون تاریخی سبب شکسستهای بزرگ تاریخی ما گردیده است. نهضت بزرگ مشروطه به دلیل تعارض مشروطهخواهان (نمایندگان بخش نوگرای جامعه) و مشروعهخواهان (نمایندگان بخش سنتگرای جامعه) به ثمر ننشست و نهضت ملی به دلیل تعارض مصدق و کاشانی شکست خورد و به کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجامید. حکومت پهلوی فقط بخش نوگرای جامعه را به منزلۀ نیروهای خود تلقی کرد و نیروهای سنتی را یا ندید یا به سرکوبشان پرداخت.
بخش سنتی جامعه نیز با برنامههای توسعه حکومت همسو نشد و چوب لای چرخ آن گذاشت تا حکومت پهلوی را سرنگون کرد. جمهوری اسلامی و گفتمان انقلاب نیز مجدداً همان اشتباه حکومت پلهوی را، لیک در جهت مقابل، تکرار کرد. گفتمان انقلاب نیروهای سنتی را به عنوان نیروهای اصلی و «خودی»ها تلقی کرد و بخش نوگرای جامعه را به منزلۀ خس و خاشاک و پایگاهی برای دشمن دید و به شدیدترین وجه آنها را سرکوب کرد، تا آنجا که حتی فرد روحانی و معتدلی چون آقای محمد خاتمی را نیز اجازه نداد تا در مقام نمایندۀ این بخش از جامعه در صحنه سیاست حضور داشته باشد. حوادث مربوط به انتخابات سال ۱۳۸۸ و بخش وسیعیای از اعتراضات سالهای اخیر را در یک چنین سیاقی باید فهم نمود.
میتوانم با گفتمان انقلاب همدلی داشته باشم و بپذیرم که این گفتمان سعی و کوشش بسیار نموده است تا از منافع ملی و مرزهای این کشور، که متعلق به هر دو بخش جامعه است، دفاع نماید و در این مسیر فداکاریهای بسیار نموده، خونهای بسیاری نیز داده است، اما مسأله این است که مهم نیست گفتمان انقلاب و نمایندگان آن نسبت به جامعه و بخش نوگرای آن چه احساسی دارند بلکه مسأله اصلی این است که جامعه و بخش نوگرای آن از نسبت خویش با حاکمیت و گفتمان انقلاب چه احساس، تلقی و تفسیری دارند.
واقع مطلب این است که بخش نوگرای جامعه هیچنمایندهای در سطح حاکمیتی، و نه در سطح دولت، نداشتهاند و خطای حکومت آن بوده است که از طریق شورای نگهبان و دیگر نهادهای استصوابی حتی حضور نمایندگان این بخش از جامعه را در سطح دولت و مجلس نیز با محدودیتهای جدی روبرو ساخت و این امر به هر چه عمیقتر شدن شکاف بخش نوگرای جامعه با حاکمیت منتهی شد تا آنجا که دیگر با حرکات سطحی و نمایشی سیاسی نیز نمیتوان این شکاف را پر نمود.
اما نکتۀ بسیار اساسی دیگر در این میان این است که هم روحانیت و هم گفتمان انقلاب، به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهۀ فلسفی با غرب و تمدن جدید، درکی از مقولات مدرن، عقلانیت جدید و سوبژه مدرن، که آزادی یکی از مهمترین مؤلفههای آنهاست، نداشته، لذا هیچگاه نتوانسته است با زبان گفتگو با سوبژۀ مدرن ایرانی وارد گفتگو شود و نسبت به این امر نیز خودآگاهی نداشته است که دیگر نمیتوان با منطق و عقلانیت کهن با بخش نوگرای جامعه سخن گفت و به تعبیر شمس تبریزی، «زبانی دیگر باید»؛ یعنی ما نیازمند زبان دیگریــ فرضاً زبان و گفتمان شخصیتی چون شریعتیــ هستیم که متأسفانه روحانیت و گفتمان انقلاب ما فاقد آن است.
گفتمان انقلاب حتی یکبار با این بخش از جامعه نکوشید وارد گفتگو شود و در مقابل در جهت تقدسبخشیهای بیمورد و نالازم به رهبری انقلاب گام برداشت تا آنجا که ایشان در طی چند دهه حتی یکبار در برابر خبرنگاری قرار نگرفتهاند که به برخی ابهامها، پرسشها یا انتقادات پاسخگو باشند. این منطق مبتنی بر فلسفۀ سیاسی قدیم نمیتواند برای سوبژه مدرن و نوگرای جامعه قابل قبول باشد.
=لذا گفتمان انقلاب، اگر میتوانست در جهت پر کردن شکاف اجتماعی موجود در جامعه و غلبه بر فضای دوقطبی کشور گام بردارد، براستی گامی راستین در جهت تکوین افقی برای ظهور جامعه و انسانی تازه و حتی شاید در جهت تکوین تمدن نوین ایرانیـاسلامی، و لااقل در جهت تحقق گام دوم انقلاب برداشته بود. متأسفانه یک چنین روندی در طول انقلاب ظهور پیدا نکرد و مرگ مهسا امینی و شرایط متعاقب آن فرصتی طلایی برای برداشتن این گام به منظور تودهنی زدن به معاندان و حامیان آمریکایی و اسرائیلی آنان بود، اما این فرصت تاریخی نیز همچون فرصتهای تاریخی بسیار دیگر از دست رفت.
در حال حاضر نیز در حاکمیت و گفتمان انقلاب ارادهای برای غلبه بر این شکاف و بر این دو قطبیت اجتماعی، و واحد و یک تن کردن جامعۀ ایران دیده نمیشود. همین بیتوجهی و عدم به رسمیت شناختن زیستجهان جدید برای بخش نوگرای جامعه، که بخش وسیعی از جامعه را تشکیل میدهد، سبب گردیده است که:
اولاً، ما «طبقۀ متوسط شهری» را، به منزلۀ «موتور توسعۀ کشور» از دست بدهیم و خود «توسعهنایافتگی» امالفسادی است که بنیاد بسیاری از دیگر کمبودها، فسادها و نابسامانیهای تاریخی کشور است.
ثانیاً، دشمنان انقلاب و نیروهای وابسته به نظام سلطه و همۀ جرثومههای فساد در همین شکاف میان بخش نوگرای جامعه با حاکمیت لانه کردهاند تا آنجا که رهبری و هدایت بخش وسیعی از نوگرایان جامعه به دست نیروها و رسانههای وابسته در خارج از مرزهای کشور افتاده است و این امر امنیت ملی و همۀ دستاوردهای انقلاب و همۀ نتایج بزرگ حاصل از خون شهدای این سرزمین را به شدت تهدید میکند.
۹. دومین شکاف تمدنی
شکاف اجتماعیـتاریحی جامعۀ ایران در میان نسلهای جدید شدّت و حدّت بسیار یافته است. به همۀ دلایل گوناگونی که در بالا بدانها اشاره شد، متأسفانه نسلهای جدیدی که کاملاً در نظام ج.ا.ا متولد شده و در آن بارآمدهاند خشم، کینه و حتی نفرت بسیار زیادی نسبت به نه فقط جمهوری اسلامی ایران بلکه به هویت تاریخی و همۀ ارزشها و مؤلفههای بسیار عظیم فرهنگی و مآثر دینی و معنوی ما یافتهاند.
باز هم به همان دلیل فقدان نگرش حِکمی، فلسفی و تاریخی، حوزههای علمیه و گفتمان انقلاب ما درنیافتهاند که در این نیم قرن اخیر، جهان دچار تحولات بسیار سریع و ژرفی شده است تا آنجا که میتوان از پایان یافتن دوران مدرن و ظهور شرایط پسامدرن سخن گفت و این تحولات را بههیچوجه نمیتوان صرفاً بر اساس منطق سیاسی، ایدئولوژیک، پلیسی و امنیتی فهمید، یعنی دقیقاً همان خطایی که گفتمان انقلاب مرتکب آن شده است. البته این تحولات وجهی جهانی داشته و صرفاً به جامعۀ ایران نیز محدود نمیشود.
به هر تقدیر، نسلهای جدید ما، به دلایل گوناگون جهانی و بومی، که بسیار خوب با هم سازگار گردیدهاند و، همانطور که شریعتی بزرگ بهخوبی دریافته بود «استحمار کهنه همواره زمینهساز استحمار نو بوده است»، ظاهرگرایی دینی و ارتجاع مذهبی و نهادهای بسیار ویرانگر و ضدفرهنگیای چون امور تربیتی در مدارس و نهادهای گزینش در دانشگاهها و تکیه بر اموری سطحی و ظاهریایی چون حجاب و عدم درک اسلام عزیز و تشیع گرانقدر به منزلۀ فقهالاکبر و فهمی از جهان و انسان و رابطۀ انسان با جهان، در عمیقترین و معنویترین معانی کلمه، به شدت با بسط پسامدرنیسم و شکاکیت نسبت به همه چیز، متزلزل شدن مبانی اخلاق، نسبیتگرایی و… سازگار گردید تا آنجا که میتوان گفت در هیچدورهای از تاریخ ایران، جامعۀ ما تا این حد که در زمان حاکمیت ج.ا.ا سکولاریزه شده است، سکولاریزه نشده بود و، همانگونه که در کتاب اخیر خود با عنوان «غروب زیستجهان ایرانی در گفتگو با نسلهای بیتاریخ» کوشیدهام نشان دهم، بخشهای وسیعایی از نسلهای جدید ما آنچنان دچار گسست از سنت و میراث، بیهویتی و بیتاریخی شدهاند که میتوانیم بگوییم، در قیاس با تحولات فرهنگی ما در سرآغاز نخستین مواجهههایمان با غرب جدید و صدر تاریخ مشروطهــ که آن را میتوان به منزلۀ ظهور اولین شکاف تاریخی و تمدنیمان تلقی کردــ در این دهههای اخیر زیستجهان ایرانیـاسلامی با دومین شکاف تاریخی و تمدنی خود مواجه گردیده است تا آنجا که ما با نسلهای جدید خود هیچ زبان مشترکی نداریم و آنها نیز دیگر هیچ درکی از مقولات بنیادین دینی، معنوی و هویتی ما ندارند.
این تحولات اخیر فلسفی و فرهنگی، خود را در شکاف عمیق میان بخش وسیعی از جوانان با حاکمیت سیاسی و گفتمان انقلاب نیز نشان داده است و این شکاف نه فقط گفتمان انقلاب و حاکمیت سیاسی بلکه امنیت ملی این سرزمین را نیز تهدید میکند، لذا هر چه زودتر باید برای آن چارهای اندیشید، چارهای که فهم، یافتن و عملی کردن آن با فهم عادی و متداول مسئولین سیاسی و امنیتی ما امکانپذیر نیست و به عقلانیت بسیار بیشتری نیازمند است.
۱۰. اراده گرایی (ولونتاریسم) حاصل از انقلاب
یکی از بزرگترین آفات انقلابهای پیروزی چون انقلاب شکوهمند ایران این است که انقلابیون، که به علل و دلایل گوناگون تاریخی، از پیروزی برخورد میگردند دچار این تصور خطا میشوند که آنان میتوانند با عزم واراده و روحیۀ انقلابی هر سد دیگری را نیز از سر راه برداشته، و همۀ موانع موجود بر سر تحقق آرمانهای خود را مرتفع سازند.
لذا آنان کمتر به این حقیقت بزرگ آگاه و خودآگاه میگردند که برخلاف اومانیسم غربی، انسان محور این عالم نیست و این جهان نه صرفاً از ارادهها، طرحها و برنامهریزیهای ما انسانها بلکه از سنن و تقدیر حقیقت دیگری تبعیت میکنند. انقلابیون ما نیز کمتر به این حقیقت واقف گردیدند که در عرصۀ حیات سیاسی و اجتماعی، ما با انسانها روبروییم و با انسانها نمیتوان همچون اشیا روبرو شد و همۀ مسائل سیاسی، اجتماعی و تاریخی از زمرۀ اموری نیستند که با صرف عزمیت و اراده و قدرت بهدستآمده از پیروزی انقلاب بتوان بر آنها چیره شد و به حل آنها نایل آمد.
بسیاری از انقلابیون ما بههیچوجه به درکی از این عبارت هگل نایل نشدهاند که «بدا به حال ایدههایی که تاریخ از آنها حمایت نمیکند» و درک نکردند بسیاری از ایدههای آنها با تاریخ و دوران جدید ناسازگاری دارد و این ناسازگاری را نشانههایی از حقانیت خود تفسیر کردند و به دلیل آفت سیاستزدگی هر گونه دعوت به تأمل و اندیشیدن به این ناسازگاریها را نوعی سازش و تسلیم شدن در برابر نظام سلطه یا نوعی عقبنشینی از اعتقادات یا آرمانها تلقی نمودند! اعتراضات و طغیانهای اجتماعی اخیر در ایران اعتراض و طغیان بخشی از جامعه است که با آنها مثل اشیا برخورد شده، کرامت و شأن انسانی آنان نادیده گرفته شده است.
۱۱. میلیتاریسم (نظامیگری)
پدیدارها تکرزشی نیستند و ما همواره میتوانیم در خصوص هر واقعیت و پدیداری از مناظر گوناگون و بر اساس ارزشهای گوناگون قضاوت کنیم. پدیدار جنگ و نیروهای شکلگرفته از آن نیز چنین است. نیروهای ما در جنگ، که بخش وسیعی از آنها، و صد البته نه همۀ آنها، در شکل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکل یافتند، نقشی تردیدناپذیر در حفظ مرزهای کشور و مقابله با توطئههای دشمنان ایفا کردند. از آن مهمتر، از آن جهت که در جامعۀ ایران طی قرون متمادی این نظام عشایری و ارباب رعیتی بود که زیرساخت نظام سیاسی سلطنت را فراهم میساخت، بعد از فروپاشی نظام عشایری در اواخر دوران قاجار و در زمان حکومت رضاشاه، کشور فاقد زیرساخت اجتماعی لازم برای شکلگیری یک حکومت بود، و از سوی دیگر در جامعۀ ایران ساختار اجتماعی مدرن بر اساس شکلگیری طبقۀ متوسط شهریِ مولدِ صنعتی شکل نگرفته بود که در کشور ایران نیز همچون جوامع جدید غربی زیرساخت ظهور پدیدار دولتـملت مدرن قرار گیرد، لذا جا داشت بعد از فروپاشی نظام سلطنت، کشور ایران با یک فروپاشی کامل اجتماعی نیز روبرو گردد یا همچون دوران پهلوی نیروهای استعماری خارجی بنیاد قدرت سیاسی و پشتوانۀ تشکیل حکومت قرار گیرد.
اما خوشبختانه نیروهای جنگ و سپاه توانستند نقش یک حزب ملی فراگیر را ایفا کرده، جای خالی زیرساختهای اجتماعی لازم برای تشکیل ساخت سیاسی را پُر نمایند و به عنوان زیرساختی برای تشکیل جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند و بدینترتیب کشور را از خطر بسیار جدی فروپاشی نجات دادند. از این جهت کشور به سپاه بسیار مدیون است.
اما از آن جهت که نیروهای جنگ و سپاهیان، که در طی هشتسال جنگ و نیز مقابله با توطئههای پیوستۀ دشمنان خارجی و داخلی در داخل و بیرون مرزهای کشور، که شبانهروز ایران را تهدید کرده است،عمدتاً در فضا و منطقی نظامی و امنیتی بار آمده و زیست کردهاند و در مقام همان حزب ملی گسترده و انقلابی، بعد از پایان جنگ نیز عمدۀ مسئولیتهای نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، ورزشی و… را بر عهدهداشتهاند، در نتیجه نوعی میلیتاریسم و نظامیگری، حتی حوزۀ فرهنگ، کتاب، هنر، دانشگاهها و به زبان سادهتر تمام کشور را فرا گرفت و همین فرهنگ میلیتاریسی یکی از مهمترین ریشههای بسیاری از بحرانهای کشور است و بخشی از اعتراضات اخیر نسبت به حاکمیت سیاسی و گفتمان انقلاب حاصل طغیان علیه همین منطق نظامیگری و حاکمیت فضای پلیسی و امنیتی در همۀ عرصههاست.
بیتردید تغییر در حاکمیت فضا و فرهنگ میلیتاریستی جزو نخستین و ضروریترین گامها برای خروج گفتمان انقلاب از انسداد و بحرانهایش میباشد. به دلیل همین فضای بستۀ پلیستی و امنیتی، وجود نهادهای حراست و گزینش در همۀ نهادها، به خصوص با توجه به کارکرد شورای نگهبان تقریباً بسیاری از اصیلترین نیروهای اجتماعی و حتی نیروهای اصیل گفتمان انقلاب و برو بچههای اصیل، مخلص و فداکار جبهههای جنگ و مقاومت از جامعه کنار زده شده، به جای آنها نیروهای غیراصیل، ریاکار و منافق و تکنوکراتها و بوروکراتهایی که جز به منافع و رفاه شخصی خود و خانوادههایشان به چیز دیگری نیندیشیده و از آرمانهای متعالی انقلاب بسیار به دورند بسیاری از مناصب سیاسی و اجتماعی را اشغال کردهاند. غیبت همین نیروهای اصیل، گفتمان انقلاب و کشور را در دهههای کنونی با معضل قحطالرجالی روبرو ساخته، نمایندگان واقعی گفتمان انقلاب را به شدت با خطر تنهایی و انزوا روبرو گردانیده است.
۱۲. پیوند مثلث شوم
بخشی از روحانیون عقبافتاده، منحط و مالپرست، تکنوکراتها و بوروکراتهای فرصتطلب و ریاکار و تودههای تربیتناشده پیوند مثلث شومی را شکل دادهاند که ارزشها و آرمانهای انقلاب را به شدت خفه کرده، اجازه شکوفایی به آرمانها و ارزشهای اجتماعی انقلاب را ندادند. پاره کردن این پیوند شوم یکی از شیوههایی است که میتوان به واسطۀ آن انقلاب را لااقل تا حدی از دست نااهلانش نجات داد.
۱۳. عدم درک ساختاری
حوزههای علمیه و نیروهای انقلاب، به تبع بسیاری از روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما، درک ساختاری از جهان کنونی و جامعۀ ایران نداشتند. آنها گمان میکردند که با صرف سرنگونی نظام سلطنت و جابجایی در قدرت همۀ مسائل کشور حل میشوند، آنچنان که امروز بسیاری از اپوزیسیون حاکمیت سیاسی کشور هنوز اسیر یک چنین خاماندیشی کودکانهای هستند.
به همین دلیل گفتمان انقلاب در عرصۀ مناسبات اجتماعی داخلی، جز اسلامیسازی صوری و ظاهری جامعه و چسباندن برچسب اسلامی به هر چیز، بیآنکه در صدد تغییر ساختارهای بنیادین اجتماعی و تاریخی باشد، کار دیگری نکرد و نهایتاً همین ساختارهای اجتماعیِ فهمناشده و تأملناشده انقلاب ایران را در خویش مستحیل ساخت و ضعفهای بنیادین همۀ جوامع توسعهنایافته و شبهمدرنی چون ایران خود را در نظام جمهوری اسلامی ایران آشکار ساخت و همین ساختارها بسیاری از مطالبات به حق مردم را ارضاناشده باقی گذارد و هماکنون نیز اپوزیسیون سادهاندیش بر این توهم است که با صرف تغییر در نظام سیاسی بسیاری از مطالبات مردم پاسخ درخوری خواهد یافت.
بسیاری از نیروهای سیاسی ایران، از جمله نیروهای گفتمان انقلاب ایران، درکی از فرماسیون اجتماعی ایران و ضرورت تغییر این فرماسیون اجتماعی و مقولاتی چون تقویت طبقه متوسط به عنوان رابط اصلی ما با نظام جهانی، سازماندهی اجتماعی کار، ضرورت انباشت سرمایه و … نداشته و ندارند.
۱۴. آیندۀ انقلاب ایران
بر اساس یک چنین تحلیلی از گذشته و حال انقلاب، به نظر میرسد انقلاب ایران با انسدادها، بحرانها و آسیبهای بسیار زیادی روبروست، به خصوص که بحرانهایی چون بحران بنزین (ضرورت گرانتر شدن بنزین لیک ناتوانی دولت در انجام آن) و نیز بحران جانشینی شرایط را برای بر هم خوردن بیشتر و بدتر شدن اوضاع فراهم خواهد ساخت. ظاهراً غربیها و اسرائیل برای نابودی انقلاب ایران به جای حملۀ نظامی در شرایط کنونی خواهان تضعیف هر چه بیشتر جامعه و انقلاب ایران از طریق فشار تحریمها از بیرون و نارضایتیها و اعتراضات داخلی از درون هستند.
به گمانم آنها در حال حاضر در صدد سرنگونی جمهوری اسلامی نبوده، بلکه خواهان یک جمهوری اسلامی بسیار ضعیف و اختهشده هستند تا شرایط برای سرنگونی جمهوری اسلامی به واسطۀ بحرانهای داخلی در آیندۀ دورتری فراهم شود. در چند سال آینده جمهوری اسلامی بههیچوجه سرنگون نخواهد شد، اما هم حاکمیت و هم جانشین رهبری به شدت با بحران مشروعیت روبرو خواهند بود. تحریمهای بسیار ظالمانه، بحرانهای اقتصادی، تورم دو رقمی، سقوط روزافزون پول ملی، بحران بنزین، در کنار بحران مشروعیت و بحرانهای اجتماعی و فرهنگی سبب نابود شدن همۀ دستاوردهای سترگ انقلاب خواهد شد، دستاوردهایی که حاصل رنجها، تلاشها و خون پاک شهدای بسیاری عزیزی است که جوانی، زندگی و جانهای بیآلایششان را نثار انقلاب کردهاند.
۱۵. راهحلهای پیشنهادی
در برابر گفتمان انقلاب یک راهحل بیشتر وجود ندارد. درست همانگونه که حماسۀ هشت سال دفاع مقدس در برابر ناجوانمردانهترین حملات و توطئهها بدون پشتیبانی مردم امکانپذیر نبود، امروز نیز گذر از تگناها و بحرانهای کنونی جامعه امکانپذیر نخواهد بود مگر با بازگشت به دامان ملت، به عنوان یک واحد یکپارچه، و آشتی با طبقۀ متوسط نوگرا به جای صرف سرمایهگذاری بر بخش محدودِ مؤمنان به گفتمان انقلاب. بخش محدود مؤمنان به گفتمان انقلاب نیز اگر چه نه کاملاً اما تا حدود زیادی به جهت بحرانهای اقتصادی، تورم دورقمی و سقوط پول ملی کشور به بخش خاکستری و منفعل جامعه و حتی به بخش مخالفان پیوسته است.
امروز گفتمان انقلاب در یک دو راهی صعبالعبور بسیار دشواری قرار گرفته است. این گفتمان و نمایندگان آن یا روند تحقق یک آشتی ملی حقیقی، غیرصوری و واقعی را در پیش میگیرند تا با فراخوان کل جامعه برای حمایت از استقلال سیاسی کشور، بخش معترض جامعه را با خود و آرمانهای ملی همسو سازند، که در این صورت باید همه یا لااقل بخشی از انتقادات و آسیبشناسیهای دردمندانه و دلسوزانۀ مطروحه در این وجیزه پذیرفته شده و در صدد بر طرف کردن آنها برآیند.
مجال حضور دادن به همۀ نیروهای اصیل ملی و غیروابسته در صحنۀ سیاست ایران و حذف همۀ نهادهای استصوابی که حاصل نگرش سیاسی از بالا به پایین است از نتایج و پیامدهای انتخاب مسیر نخستین است.
یا آنکه استقلال سیاسی و نظامی و حتی امنیت ملی کشور را از دست داده، همۀ دستاوردهای بزرگ انقلاب را نابود سازیم. متأسفانه در روند چند دهۀ گذشته کشور فاقد رجل سیاسی اصیل، حقیقی و قدرتمندی گردیده است که بتوانند گفتمان انقلاب را در مسیر اصلاح و تحقق گام دوم انقلاب یاری رسانند. به همین دلیل، تنها شخصی که کفایت لازم برای هدایت و در دست گرفتن سکان اصلاحات را داراست خود مقام رهبری است.
انتخاب شجاعانۀ ایشان در جهت تغییر ریل حرکت قطار انقلاب، به منظور نجات کشور و حفظ استقلال سیاسی، امنیت ملی و منافع استراتژیک کشور و پاسداری از دستاوردهای عظیم انقلاب، که برای آن تلاشهای بسیار سترگی صورت گرفته است، به ایشان احترام و شأن تاریخی بسیار عظیمی، حتی بیشتر از رهبر نخستین انقلاب خواهد بخشید و نام ایشان را جاودانه خواهد ساخت.
اما نیروهای غیراصیل و فرصتطلبی که جز به منافع و قدرت خود نمیاندیشند، ایشان را از اتخاذ چنین تصمیمی بازخواهند داشت. لذا بر نیروهای اصیل و راستین انقلاب است که مقام رهبری را در این انتخاب تاریخی و سرنوشتساز یاری دهند. «تغییرات اساسی» خواست عمومی و ملی است و هیچقدرتی نمیتواند در برابر خواست ملی مقاومت کند. مقاومت در برابر این خواست به شکست کامل انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد و این امر بههیچوجه در جهت منافع ملی کشور نیست.
با آرزوی توفیق روافزون خداوندی برای همۀ
نیروهای اصیل و راستین انقلاب بزرگ ایران
بیژن عبدالکریمی
۳۰ مردادماه ۱۴۰۲
موارد جالبی مطرح شده اما شاید راجع به مسئلهشناسی و راهحلهای برونرفت از این مسائل بتوان با دقت بیشتری ناشی از همفکری با اندیشمندان سایر علوم پرداخت