آینده ایران در گرو دولت قوی و جامعه قوی است.
آینده ایران در گرو دولت قوی و جامعه قوی است/
چگونگی گذار به دولت قوی و جامعه قوی است. چیزی که کم داریم تئوری انتقال است/
اگر دولت در معرض بحران بقا قرار گیرد دست به اقداماتی میزند که هم خود و هم جامعه را ضعیف می کند/
مادامیکه جامعه مدنی روبروی دولت بایستد حکومت آن را ضعیف میکند/
سخنرانی آقای دکتر احمد میدری در جلسه دفتر اقتصادی اجتماعی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها (۱۴۰۱/۹/۲۳)
به نام خدا
در یک دسته بندی کلی، میتوان مسأله اصلی توسعه را در دو گروه جای داد: مسأله رابطه دولت و جامعه (دیدگاه کاتوزیان و اشرف) و گروه متنوعی از نظریه پردازان که سایر مسائل را مانند استعمار، فرهنگی، دینی و جقرافیا را عامل اصلی توسعه میدانند. بحث من در گروه اول جای می گیرد با چند تفاوت مهم.
آنچه من اعتقاد دارم که قرابتی با اندیشه کسانی مانند داگلاس نورث و عجم اوغلو دارد؛ اینکه سعادت عمومی یعنی جامعهای آزاد و توسعه یافته و اخلاق مدار نیازمند دولت قوی (امنیت، حاکمیت قانون و تامین زیر ساختها) و جامعه قوی (سازمانها، موسسات اجتماعی مثل احزاب، کانونهای صنفی و اقتصادی(civil society index) و هرکدام از اینها در جامعه وجود نداشته باشد کشور نمیتواند به سوی سعادت بشری حرکت کند. ضعف هر یک از این دو، دستیابی به سعادت عمومی را به بن بست میکشاند.
اندیشمندان غرب در دورانی همواره نگران این بودند که دولت ضعیف نباشد. دوران ماکیاول و هابز بیانگر این دوره از اندیشه سیاسی است که همه به دنبال یک لویاتان میگردند تا جنگ انسان علیه انسان پایان بخشیده شود. ما در ایران امروز چندان نگران دولت ضعیف نیستیم زیرا آن را اخیرا تجربه نکردیم. فقط در دوران انقلاب مشروطه تا پهلوی اول میفهمیم دولت ضعیف یعنی چه! در این دوران جامعه نسبتا” قوی است؛ اما به خاطر دولت از هم گسیخته و بینظم یکی از سیاهترین دورانها برای ایران است. دولتهای ضعیف فاجعه انسانی میآفرینند.
اما دولت قوی هم به تنهایی برای توسعه، آزادی و پایداری کافی نیست. در شوروی دولت قوی بود ولی این کشور به دلیل ضعف جامعه مدنی فروپاشید. این حد فاصل ما با اصولگرایان است که تصور میکنند دولت قوی بدون جامعه قوی میتواند راهگشا باشد. نسبت به دولت قوی بدفهمی وجود دارد.
چین اقتدارگرا است اما الگوی این کشور اقتدارگرای مشورتی Deliberative Authoritarian است. دولت مرکزی از طریق نهادهای محلی با بدنه جامعه کاملا مرتبط است و سیاستها تنها از بالا به پائین دیکته نمیشود بلکه از پائین نیز به حزب انتقال داده میشود.
آنچه که خیلی مورد اختلاف است: چگونگی گذار به دولت قوی و جامعه قوی است. چیزی که کم داریم تئوری انتقال است. چگونه میشود دولت و جامعه را در جغرافیای سیاسی ایران قوی کرد؟ همه از بایدها صحبت میکنند: (جامعه حقی دارد و حاکمیت باید این حق را ادا کند ولی همه صرفا توصیهنامه مینویسند) امید است این توصیههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی پذیرفته شوند اما تجربه نشان داده است که بعید به نظر میرسد این امید محقق شود.
حال چرا ما به اینجا رسیدیم و دولت و جامعه در ایران اینقدر ضعیف شد؟ دولت میخواهد تورم یک رقمی داشته باشد، نرخ رشد هشت درصدی، نرخ بیکاری پائین، اما در تحقق آن بسیار ضعیف است. دولت در تحقق هیچکدام از اینها موفق نبوده است و صرفا در مهار جامعه موفق عمل کرده است یعنی دولت در ایران صرفا در این خصوص قوی به نظر میرسد.
علت این فرآیند یعنی تضعیف دولت و جامعه را میتوان به کمک اندیشه جویل میگدال توضیح داد. او معتقد است که اگر دولت در معرض بحران بقا قرار گیرد دست به اقداماتی می زند که هم خود و هم جامعه را ضعیف می کند.
دولتها اگر در معرض تهدید و بحران بقا (مثلا دشمن خارجی، رقابت بین المللی، چالش ایدئولوژیک) قرار بگیرند دست به واکنشهایی میزنند که به ضعف جامعه منجر میشود. از دوره مشروطه تا امروز، ایدئولوژی بر ایران حاکم شده که حکومته مطلقه را نامشروع میداند. حکومت مطلقه براساس آرمان مشروطه تا امروز نادرست است زیرا بر اساس این آرمان همه با هم برابرند و در مقابل قانون همه باید پاسخگو باشند و براین اساس مشروعیت حکومتهای مطلقه زیر سوال است زیرا در حکومت مطلقه یک نهاد بالاتر از قانون است.
وقتی مشروعیت دولت به چالش کشیده میشود، به سمت سیاستهایی میرود که به آن سیاستهای بقا میگویند، ایجاد دستگاههای موازی در حوزه های مختلف، تضعیف جامعه مدنی، ایدئولوژی سازی و نظامیگری و افزایش بودجه نظامی میرود. نمونههای زیادی از این سیاست را در ادوار مختلف در ایران میتوانید مشاهده کنید.
سیاست بقا به سرعت دولت را ناکارآمد میسازد. دولت برای حفظ بقای خود به سمت سیاستهای عوام زده حرکت میکند تا بتواند رضایت کوتاه مدت مردم را جلب کند. از سوی دیگر وجود دستگاه های موازی یکپارچگی در تصمیمگیری را مختل می سازد و فرآیند تصمیم گیری را خیلی بطی و کند می نماید.
در سمت جامعه نیز با ایجاد موانع مختلف، تشکل های سیاسی و اجتماعی را تضعیف می سازد. تشکل زدائی از جامعه راهبرد دولت می شود.
حال چه کارباید کرد؟
راه حل توسعه جامعه مدنی از طریق وابستگی به حکومت است.
در همه جوامع، جامعه مدنی ابتدا از طریق وابسته بودن به حکومت رشد کرده و بعد توانمند شده و سپس تعادل را ایجاد کرده است. برای مثال؛ روحانیت شیعه قبل از صفویه قدرتمند نبود. شیعیان پراکنده بودند و عموما بیرون از دولت بودند در زمان صفویه علمای بزرگ لبنان به ایران میآیند و میپذیرند در کنار صفویه بایستند و دستگاه روحانیت را به وجود بیاورند.
از اینجا نهاد روحانیت شیعی ببرای ۳۰۰ سال تبدیل به دستگاه قدرتمند میشود و تا امروز یک نیروی تعیین کننده سیاسی اجتماعی در ایران بوده است. از پیدایش شیعه تا عصر صفوی کمتر از ۳۰ عالم بزرگ داشتیم ولی در عضر صفویه یعنی کمتر از ۳۰۰ سال بیش از ۳۰۰ عالم بزرگ تربیت شد.
این تجربه را با نهادهای دانشگاهیان، فرهنگیان، مقایسه کنید که چنین اتفاقی در آنها رخ نداد. شاید یک مثال بتواند ایده محوری را توضیح دهد. تا اواسط دهه ۱۹۷۰تئوری حاکم این بود که امریکا امپریالیست است و تنها راه توسعه قطع ارتباط با مرکز جهانی استعمار. اما بعد گفتند درست است که امریکا مرکز استعمار جهان است اما برای دستیابی به توسعه، ارتباط و حتی وابستگی به آن ضروری است.
مادامیکه جامعه مدنی روبروی دولت بایستد حکومت آن را ضعیف میکند. امروز هر حرکت و جنبشی در ایران پیش بیاید راهی به حاکمیت قانون، اصلاح قوه قضاییه و آزادی نخواهدداشت، ممکن است امتیازات کمی به دست بیاورد ولی اصلاحات اساسی محقق نخواهد شد.
برعکس در تقابل با دولت، بودجه نظامی بیشتر میشود و جامعه ضعیفتر. در مقابل ضعف در نهادهای مدنی و جامعه مدنی در جامعه منجر به دولت ضعیفتر خواهیم شد. بازی کنونی میان دولت و جامعه در ایران تضعیف یکدیگر است؛ باید به این بازی پایان داد.
آینده ایران در گرو دولت قوی و جامعه قوی است.
انتهای پیام/