استواری سیاسی
اینبار تمامی این مطالبات برزمین مانده … به شعاری حول سه رکن مغفول مانده سالها یعنی «زن، زندگی و آزادی» تبدیل و فریاد میشود/
اکنون راهی بجز درمان نمانده است زیرا اینبار دیگر این دمل چرکین سربازکرده و خطوط قرمز رنگ باختهاند و هیچکس در حاشیه امن نیست/
در کمال تاسف، سرمستی نظام در مشروعیت زدایی و خلع مرجعیت ازگروههای مرجع مانند استادان، نویسندگان، هنرمندان و احزاب اصلاحطلب، دیگر آلترناتیوی برای جلوگیری از انحراف این مطالبات بحق به سوی راههای ناهنجار برجای نگذاشته و امروز ایجاد وحدت ملی را به چالشی بزرگ تبدیل کرده است/
نظام باید یاد بگیرد به اعتراضات گوش کند و بدون قضاوت مسائل را از منظر معترضان ببیند/
ژاله حساسخواه (استاد دانشگاه گیلان و عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها)
این روزها آتش کوچ مظلومانه «مهسا امینی»، جمهوری اسلامی ایران را با بزنگاه بزرگی در حیات زیستهاش مواجه کرده است، بزنگاه رویارویی مستقیم دونسل، و «ستیزهای ارزشی» متعاقب آن.
از سویی نسلی جوان، آگاه و سازش ناپذیر که فردا را میجوید واز سویی دیگر نسلی غیر منعطف که از گذشته آمده، آن را زیسته، با آن خو گرفته، درآن توقف کرده و به مرحلهای رسیده که دیگر از دید جوانان ظرفیت و موجودیتی برای امروز ندارد.
البته «تقابل بین نسلی» پدیده تازهای نیست وهمواره دربرهههای مختلف حیات جمهوری اسلامی ایران به صورتهای متفاوت بروز و ظهور داشته و هر بارهم به نحوی نسل دیروز تلاش داشته به زبان خود یعنی پاک کردن صورت مساله جوانان، تهدید، تنبیه و تحریم، آتش طغیان مطالبات نسل جوان را خاموش کند، اگرچه نه تنها هیچگاه موفق نبوده بلکه ناخواسته آتش مطالبات تحقق نیافته را به تلی از خاکستر آماده اشتعال بدل کرد که باگذشت زمان آنقدر گرگرفت و بالغ شد که تنها یک جرقه بهنگام، ولی سوزان (سفر غریبانه دختری مسافر از شهرستانی محروم که نماد همه انواع محرومیتهاست) توانست چنان شعلهای بر افروزد که لهیب انباشت همه مطالبات دهه های گذشته آن (از دی ماه ۹۶، حادثه کوی دانشگاه تهران در دهه هفتاد، اعتراضات خرداد ۸۸، آبان ۹۸، تابستان ۹۷، اعتراضات بیآبی خوزستان در تیر ۱۴۰۰، اعتراضات متروپل، افزایش قیمتها در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۱،جان باختن مسافران مظلوم هواپیمای اوکراینی و ناشنوایی سیستماتیک نظام به همه آنها) تا فرسنگها دل بسوزاند و بنیاد بلرزاند.
به عبارتی دیگر، این بار تمامی این مطالبات برزمین مانده درکنار پدیدههای رایج خویشاوندسالاری، اختلاس، رانتخواری، سوء استفاده و برخورداری گزینشی از رافت اسلامی و مزایای جانبی برای خودیها، در مقابل احساس تبعیض، تحقیر، فقر ناشی از افزایش تورم، کاهش ارزش پول ملی و عدم تناسب درآمده با هزینه برای غیرخودیها به شعاری حول سه رکن مغفول مانده سالها یعنی « زن، زندگی و آزادی» تبدیل و فریاد میشود.
شعاری که محوراصلی آن زن است، زنانی که علیرغم حضور پررنگشان در همه نقاط عطف ایران هیچگاه، هیچ سهم شایسته و بایستهای از آزادی، استقلال و انتخاب نداشتهاند.
شاید گفته شود این بار هم این صدا به دلایل مختلف مانند حاکمیت ذهنیتهای غیرمنعطف، باتوم و اسلحه و سایر اقدامات ضد دموکراتیک و موانع ساختاری خاموش خواهد شد. اما هشدار میدهم حتی در اینصورت نیز راهی بجز درمان نمانده است زیرا این بار دیگر این دمل چرکین سربازکرده و خطوط قرمز رنگ باختهاند و هیچکس در حاشیه امن نیست.
وضعیتی که قبلتر میتوانست توسط احزاب مدیریت شود و زمینه حل این منازعات اجتماعی فراهم آید ولی درکمال تاسف سرمستی نظام از تجربه و تخصص در کنترل اعتراضات، مشروعیت زدایی و خلع مرجعیت ازگروههای مرجع مانند استادان، نویسندگان، هنرمندان و احزاب اصلاح طلب دیگر آلترناتیوی برای جلوگیری از انحراف این مطالبات بحق به سوی راههای ناهنجار برجای نگذاشته و امروز ایجاد وحدت ملی را به چالشی بزرگ تبدیل کرده است .
درچنین فضایی یعنی در غیاب زبان مفاهمه و درک متقابل، و درفقدان گروههای مرجع معتمد و رهبر مشخص، جوانان مستاصل و بی آینده که با آگاهی برظرفیتهای خود و مقایسه استعدادهایشان با همتایانشان درسایر ملل به این اطمینان رسیدهاند که شایسته بهتر از اینها هستند و اینکه نظام حکمرانی کنونی قادر به صیانت از سرمایه بزرگ ایران برای فرزندان فردا نیست، مصمم هستند به سبک خود دربرابر شیوه زندگی دیکته شده توسط پدرانش بایستند و برای دستیابی به برابری، عدالت، مشارکت اجتماعی و رفاه اقتصادی جامعه ایستادگی و خونفشانی کنند تا فردا و هویت گمشده خویش را به دست خود ترسیم کنند.
نسل تحول خواه امروز خواستار جابجایی قدرت است، قدرتی که حق انتخاب و آزادیهایش را محترم میشمارد و آنها را قضاوت نمیکند، قدرتی که امنیت، آزادی، عدالت و بهره مندی بدون تبعیض آنان از مواهب کشوررا محترم می شمارد و امین و حافظ منافع ملی است.
حال دو راه پیش روی نظام است:
یا همچنان لجوجانه بر ارزشهایش پای بفشرد، آنها را زنجیر کند، تا دندان مسلح شود، سرکوب و محدود کند، فرزند بکشد و قربانی بگیرد، و عواقب آن را بپذیرد یعنی قبول کند که هر قربانی هیزم خشکی میشودکه دیر یا زود بر لهیب آتش برآمده خواهد افزود؛
یا اینکه مقتدرانه سیاست ورزی کند، نه به سرکوب، بلکه به احترام و پذیرش ارزشها و هنجارهای نسل به پا خاسته و امکان تطبیق پذیری. بعلاوه، نظام باید یادبگیرد به اعتراضات گوش کند، بدون قضاوت مسائل را از منظر معترضان ببیند، مسببین را محاکمه و در صورت تایید جرم محکوم کند، از عاملان و آمران حکومتی و غیر حکومتی پاسخ بخواهد:
از نهادهای فرهنگی که بودجه های کلانشان را در جه راهی صرف کردند و چگونه امروز را ندیدند،
از ستاد امربه معروف و نهی از منکر که براساس کدام دستوردینی با منکر نهی از منکر می کنند،
از خبرگزاری هایی که نا آگاهانه و ناشیانه به فضای خودی و غیر خودی دامن زدند،
از سیمای ملی که سرمایه مملکت را به انحصار یک صدا درآورده وحتی در همین تک صدایی هم آنها که محبوب مردم شدند و به قلوبشان راه پیداکردند را برنتابیده است،
از شهرداری که باسرمایه ملی و تبلیغات بدسلیقه میدانی شعور ملت را به چالش می کشد،
از مجلس که به جای صیانت از حقوق ملت به حبس صدایشان از طریق صیانت از فضای مجازی اهتمام داشته و بالاخره از همه ائتلافها و انشقاقهایی که به چنین مرحله ای از تضعیف نظام سیاسی انجامیده است.
انتهای پیام/